part 32

3K 596 391
                                    

{Jungkook pov}

جونگ‌کوک

جیمین با خواهش گفت:

" یه لطفی به من بکن و نرو. "

نزدیک به دو ساعت بود که داشتیم برای مهمونی سال نو دنبال لباس می‌گشتیم و حالت تهوعِ منم داشت بدتر و بدتر می‌شد. می‌دونستم جیمین و لیلی نگرانم بودند ولی نمی‌تونستم بهشون بگم. قرار بود تهیونگ اول از همه بفهمه، ولی همچین چیزی دیگه چطور ممکن بود؟

همین‌طور که رگال لباس‌ها رو می‌گشتم جواب دادم:

" اگه تهیونگ تنها بره، شک و شبهه ایجاد می‌شه. "

"جونگ‌کوک، لطفا. "

از روی شونه نگاهی به برادرم انداختم. یه چیزی توی صداش نگرانم می‌کرد. پرسیدم:

" چیو داری ازم مخفی می‌کنی؟ "

جیمین بهم نزدیک‌تر شد.

"یونگی گفت جیسو هم توی مهمونیه. "

فشار انگشت‌هام روی لباس بیشتر شد.

" فکر می‌کردم انگلیسه. "

" بود. با یه تاجر کله‌گنده‌ی انگلیسی ازدواج کرده ولی توی مهمونی شرکت می‌کنه. "

بزاقمو قورت دادم.

" از پسش برمیام."

جیمین بازومو گرفت.

"جونگ‌کوک دردسر می‌شه. نرو. لطفا."

به زور لبخندی روی لبم نشوندم.

" نگران من نباش. "

یه کت و شلوار سفید رنگ ظریف رو که بی‌نهایت خوش دوخت بود ، بیرون کشیدم، به اتاق پرو رفتم و پوشیدمش. به خوبی فرم بدنمو نشون می‌داد ولی واسه همچین مجلسی زیادی رسمی و الفا گونه نشونم میداد . به همین دلیل تصمیم گرفتم بحای کت رسمی با یه کت اسپورت استایلش کنم . نگاه دقیقی به شکمم انداختم. یعنی واضح بود که باردارم؟ جیمین سرشو داخل کرد و باعث شد یهو منقبض شم اما فقط سوت زد و گفت:

"همینو بگیر. نفس‌گیر شدی. بذار تهیونگ ببینه چیو داره از دست می‌ده. "

هیچ لباس باز یا تنگی تهیونگ رو متقاعد نمی‌کرد که دوباره دوستم داشته باشه. روی اون این‌طوری جواب نمی‌داد.

سندرو من و جیمین رو از عمارت سوار کرد و به نیویورک برد. توی پارکینگ آپارتمان‌مون تهیونگ و یونگی رو ملاقات کردیم. تهیونگ یه کت‌شلوار شیک که شونه‌های پهن و کمر باریکش رو به خوبی نشون می‌داد پوشیده بود.

وقتی منو با لباسم دید، هیچ حس خاصی توی رایحه یا چشم‌هاش موج نزد. صورتش به بی‌احساسیِ سنگ بود، و با سردی روی مارک باعث می‌شد از درون یخ کنم. بی‌حرف، توی ماشینش روی صندلی شاگرد نشستم و در سکوت به سمت خونه‌ی پارکر راه افتادیم.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now