part 34

4K 655 306
                                    

توی چشم‌هام خیره شد و احساساتِ نگاهش با وجود بسته بودن راه ارتباطی مارک قلبمو به درد آوردند. آروم گفت:

" درد کشیدن برای من اهمیتی نداره. می‌تونم از پس شکنجه بربیام. اما وقتی تو رو با نامجون دیدم، و فکر کردم که تو... "

ساکت شد و چهره‌‌اش از شدت درد توی هم رفت.

" می‌خواستم بکشمت، می‌خواستم خودمو بکشم چون می‌دونستم انقدر ضعیفم که نمی‌تونم همچین کاری بکنم. "

چه منطقی.

" متاسفم که باعث شدم فکر کنی نمی‌تونی بهم اعتماد کنی. ولی تهیونگ، من عاشقتم‌. هیچ‌وقت اجازه نمی‌دم آلفای دیگه‌ای لمسم کنه و قلمرو گرگ تو اهانت کنه، هیچ‌وقت همچین خیانتی بهت نمی‌کنم. هیچ‌وقت. "

به آرومی گفت:

" می‌دونم‌. "

هنوز فاصله‌ی باقی‌مونده‌ی بین‌مون رو پر نمی‌کرد. شاید چون من همچنان خودمو با ربدوشامبر پوشونده بودم طوری که انگار از کاری که می‌تونست با برهنگیم بکنه می‌ترسیدم. پرسید:

" هنوز دوستم داری؟ "

حالت چهره‌‌اش بی‌ سَد و نقاب بود. توی این لحظه دیگه کاپو نبود؛ شوهر من و جفت آلفای خون خالصم بود، آلفایی که عاشقش بودم و عاشقم بود.

" البته."

فکر نمی‌کردم روزی بتونم دست از عاشقش بودن بکشم. پرسیدم:

" و تو؟ دوستم داری؟"

خندید، بم و مردونه. قدمی بهم نزدیک‌تر شد ولی بعد جلوی خودشو گرفت.

" خیلی دوستت دارم. و این بدجور دردناکه. هر ثانیه‌ای که باهات نیستم، هر ثانیه‌ای که باید وانمود کنم عاشقت نیستم‌، منو می‌کشه. از اینکه ببینم به خاطر من مریضی متنفرم. "

با اعتراض گفتم:

" من مریض نیستم. "

به ترقوه‌‌ام اشاره کرد.

" کلی وزن کم کردی، جونگ‌کوک. نیازی به ارتباط گرگ هامون نیست تا بفهمم، من کور نیستم. "

شونه‌ای بالا انداختم.

" چیزی نیست که از پسش برنیام. "

یه دفعه گفت:

" منو ببخش. "

چشم‌هام درشت شد. اون هیچ‌وقت این جمله رو به زبون نیاورده بود. یه کاپو نه هیچ‌وقت درخواست بخشش می‌کرد، و نه هیچ‌وقت کسی رو می‌بخشید. این یکی از درس‌های پدرش بود که عمیقاً بهش ایمان داشت.

چشم‌ها و رایحه اش دیگه سرد، جدی یا محتاط نبودند. الفای خون خالص دیوار بلندی که مرز بین ذهن هامون بود رو برداشت و مارک روی گردنم دوباره به گرمای سابق برگشت . حالا دیگه احساساتش غیرقابل نفوذ نبودند، آلفا به امگام اجازه‌ی ورود داده بود. اون گرگ خون خالص که با علاقه به پشم های امگای درونم زبون میکشید و می لیسیدش ،برگشته بود. تهیونگ من برگشته بود. اشک‌هام شروع به جاری شدن کردند. فاصله‌ی باقی‌مونده رو پر کرد.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now