توی چشمهام خیره شد و احساساتِ نگاهش با وجود بسته بودن راه ارتباطی مارک قلبمو به درد آوردند. آروم گفت:
" درد کشیدن برای من اهمیتی نداره. میتونم از پس شکنجه بربیام. اما وقتی تو رو با نامجون دیدم، و فکر کردم که تو... "
ساکت شد و چهرهاش از شدت درد توی هم رفت.
" میخواستم بکشمت، میخواستم خودمو بکشم چون میدونستم انقدر ضعیفم که نمیتونم همچین کاری بکنم. "
چه منطقی.
" متاسفم که باعث شدم فکر کنی نمیتونی بهم اعتماد کنی. ولی تهیونگ، من عاشقتم. هیچوقت اجازه نمیدم آلفای دیگهای لمسم کنه و قلمرو گرگ تو اهانت کنه، هیچوقت همچین خیانتی بهت نمیکنم. هیچوقت. "
به آرومی گفت:
" میدونم. "
هنوز فاصلهی باقیموندهی بینمون رو پر نمیکرد. شاید چون من همچنان خودمو با ربدوشامبر پوشونده بودم طوری که انگار از کاری که میتونست با برهنگیم بکنه میترسیدم. پرسید:
" هنوز دوستم داری؟ "
حالت چهرهاش بی سَد و نقاب بود. توی این لحظه دیگه کاپو نبود؛ شوهر من و جفت آلفای خون خالصم بود، آلفایی که عاشقش بودم و عاشقم بود.
" البته."
فکر نمیکردم روزی بتونم دست از عاشقش بودن بکشم. پرسیدم:
" و تو؟ دوستم داری؟"
خندید، بم و مردونه. قدمی بهم نزدیکتر شد ولی بعد جلوی خودشو گرفت.
" خیلی دوستت دارم. و این بدجور دردناکه. هر ثانیهای که باهات نیستم، هر ثانیهای که باید وانمود کنم عاشقت نیستم، منو میکشه. از اینکه ببینم به خاطر من مریضی متنفرم. "
با اعتراض گفتم:
" من مریض نیستم. "
به ترقوهام اشاره کرد.
" کلی وزن کم کردی، جونگکوک. نیازی به ارتباط گرگ هامون نیست تا بفهمم، من کور نیستم. "
شونهای بالا انداختم.
" چیزی نیست که از پسش برنیام. "
یه دفعه گفت:
" منو ببخش. "
چشمهام درشت شد. اون هیچوقت این جمله رو به زبون نیاورده بود. یه کاپو نه هیچوقت درخواست بخشش میکرد، و نه هیچوقت کسی رو میبخشید. این یکی از درسهای پدرش بود که عمیقاً بهش ایمان داشت.
چشمها و رایحه اش دیگه سرد، جدی یا محتاط نبودند. الفای خون خالص دیوار بلندی که مرز بین ذهن هامون بود رو برداشت و مارک روی گردنم دوباره به گرمای سابق برگشت . حالا دیگه احساساتش غیرقابل نفوذ نبودند، آلفا به امگام اجازهی ورود داده بود. اون گرگ خون خالص که با علاقه به پشم های امگای درونم زبون میکشید و می لیسیدش ،برگشته بود. تهیونگ من برگشته بود. اشکهام شروع به جاری شدن کردند. فاصلهی باقیمونده رو پر کرد.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...