part 25

2.4K 431 278
                                    

{Jungkook pov}

جونگ‌کوک

بار پشیمونی حسابی روی شونه‌هام سنگینی می‌کرد. پشیمونی از اینکه توی همچین موقعیت بحرانی‌ای، این‌طوری مقابل تهیونگ بهم ریخته بودم. اون نیاز داشت من قوی باشم. پشیمونیِ دیگه‌‌ام هم بابت دعوای امروز صبحم با جیمین بود. از اون موقع تا حالا باهم حرف نزده بودیم، نه حتی در طول شام و دیگه کم‌ کم داشتم اذیت می‌شدم، ولی مغرورتر از این بودم که قدم اول رو برای آشتی کردن بردارم.

شاید فردا امتحان می‌کردم، بعد از اینکه یه شب خوابیدن هر دومونو آروم کرد. تهیونگ داشت دوش می‌گرفت. فردا باید صبح زود نیویورک رو ترک می‌کرد و احتمالا تا چند روز برنمی‌گشت. یه جلسه با اعضای اصلی فمیلیا داشت، این همه‌ی اون چیزی بود که باهام درمیون گذشته بود، چون نگران بود از لحاظ احساسی بهم بریزم.

همین‌طور که آه می‌کشیدم، دستمو برای برداشتن قرص ضد-بارداریم از روی دراور دراز کردم و وقتی فهمیدم دیروز هم دوباره فراموش کردم قرصمو مصرف کنم، یکه خورده عقب کشیدم. در طول چند ماه گذشته هم چندباری موقع هیت من و رات تهیونگ، مصرف قرص‌هامو فراموش کرده بودم.

با بسته‌ی قرص توی دستم بی‌حرکت سرجام ایستادم و شروع به شمردن تعداد روزهایی که از آخرین هیتم گذشته بود کردم ولی نمی‌تونستم به خاطر بیارم. من قبلا هم دوره هیت هام عقب افتاده بود، مثلا توی ماه‌های قبل از ازدواج با تهیونگ، چون بدنم نمی‌تونست به خوبی ترس و استرس رو تحمل کنه. شاید این دفعه هم مثل اون موقع شده بودم.

گوشیم روی عسلی شروع به لرزیدن کرد و وقتی شماره رو شناختم به سمت گوشی هجوم بردم. در حالی که موبایلو روی گوشم نگه داشته بودم، آروم از اتاقم خارج شدم، به سمت انتهای راهرو رفتم و خودمو توی یکی از اتاق‌های مهمون که خالی بود انداختم و در رو قفل کردم.

"سو جون؟"

سو با صدای خش‌داری گفت:

"جونگ‌کوک "

صداش جوری به نظر می‌رسید که انگار نفس کشیدن براش مشکل بود. قلبم از شدت ترس فشرده شد.

" چی شده؟ "

مکثی کرد و بعد به حرف اومد:

" هیچی. می‌خواستم صداتو بشنوم. "

" خوبی؟ سرحال به نظر نمیای."

" پدر امروز عصبی بود. از وقتی شما رفتید همیشه عصبانیه. "

سو جون خیلی ساده عنوانش کرد ولی من خوب می‌دونستم منظورش چیه. بزاقمو قورت دادم.

" می‌تونم دوباره با تهیونگ صحبت کنم و ازش بخوام تو رو تحت حمایتش بگیره."

بی‌نفس، بریده بریده گفت:

" نه! این خیانته. من عضوی از اوت‌فیتم. نباید باهات حرف بزنم. ما باهم دشمنیم."

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now