part 38

3K 585 499
                                    

در حالی که به سختی خشممو کنترل می‌کردم گفتم:

" چی می‌خوای؟ "

تمرکز آلفامو فقط روی خشمم گذاشتم چون هر احساسات دیگه‌ای دچار ضعفم می‌کرد و یه حسی بهم می‌گفت فلیکس می‌دونه چطور از نقاط ضعف‌ افراد استفاده کنه. جواب داد:

" توجه یه آلفای خون خالصو . من به هیچ‌‌وجه قصدی برای آسیب زدن به جفتت ندار‌م. "

به سختی بدنش از ریز سلطه گرگم تکون داد و زخم روی دستشو سمت لب‌هاش برد و خون‌شو مک زد. ادامه داد:

" می‌خوام توی جنگ من با پدرم دخالت نکنی، می‌خوام بی‌توجه به پیشنهادی که پدرم بهت می‌ده، درخواست کمک‌شو رد کنی. من به زودی کاپو می‌شم، وقتی موعدش رسید می‌خوام امروز رو به خاطر داشته باشی. "

این‌ها رو در حالی می‌گفت که لب‌ها و دندون‌هاش از خون خودش پوشیده شده بودند.

کله‌خراب و خطرناک بود.

قدمی به عقب برداشت.

" فکر کنم می‌خوای بدونی هم‌پیمانتم یا دشمنت؟ "

سرشو کج کرد و جواب داد:

" به نظرم به زمان بیشتری برای فکر کردن نیاز داری‌. شاید یه روز بتونیم همون‌کاری رو بکنیم که خیلی‌وقت پیش باید می‌کردیم؛ نابود کردن اوت‌فیت و تقسیم کردن قلمروش بین خودمون. وقتی پدرم باهات ارتباط گرفت، یادت باشه که می‌تونستم همسر زیباتو بکشم و نکشتم، تهیونگ. من کاری به قلمروی تو ندارم، ولی چیزی رو که مال خودمه می‌خوام و برای به دست آوردنش هر کاری می‌کنم."

به آرومی عقب عقب رفت، توی سایه‌های شب ناپدید شد و بعد صدای غرش موتورش بلند شد. گوشی‌مو به سرعت از توی جیب پشتم دراوردم و با جونگ‌کوک تماس گرفتم. به محض اینکه گوشی رو برداشت، با خشم از بین دندون‌‌هام گفتم:

" برو تو، همین حالا! "

نفس توی سینه‌ش حبس شد اما صدای حرکت‌شو شنیدم.

"تهیونگ، چی شده؟ "

همین‌طور که به سمت ماشینم می‌دویدم پرسیدم:

" کجایی الان؟ "

یونگی هم با فاصله‌ی کمی داشت دنبالم می‌دوید، در حال صحبت با اون وو و هوسوک بود و بهش دستور می‌داد تا همه‌ی سربازهای دردسترس‌مون رو دنبال نینو و فلیکس فلکون بفرسته و همزمان هم به اون بمب لعنتی رسیدگی کنه . جواب داد:

" توی سالن نشیمن. اون وو داره کرکره‌های پنجره رو می‌کشه. چه خبر شده؟ "

گفتم:

" داخل بمون."

گوشی رو قطع کردم، نبضم همزمان هم از شدت خشم و هم ترس اوج گرفته بود. یونگی با غرولند گفت:

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now