part 18

2.9K 472 86
                                    

" می‌دونم الان حس می‌کنی که یونگی اسیرت کرده، که زندگی‌تو نابود کرده، ولی اهمیتی نداره چه فکر می‌کنی، اون این کارو نکرده که تو رو بدبخت کنه و آزارت بده. به دلایل غیرقابل‌توضیحی، یونگی عاشقته. مجبور نیستی حرفمو باور کنی. می‌تونی به نفرت ازش ادامه بدی، ولی تنهاش نذار، حالا نه. اگر کمکم کنی جونشو نجات بدم، آزادی‌تو بهت می‌بخشم. روی زندگیم و به شرفم قسم می‌خورم. جونگ‌کوک اینجاست. شاهدمه. بهت پول و یه هویت جدید می‌دم، حتی اگه بخوای در برابر اوت‌فیت ازت محافظت می‌کنم. همه‌ی اینا مال تو می‌شن، اگه زندگی‌شو نجات بدی."

لب‌های جونگ‌کوک از شدت شوک باز شدند‌، چشم‌هاش درشت شده بودند و رایحه اش ناباور بود. ولی من نگاهمو روی خیابون نگه داشتم و مسیری رو که گوشی جونگ‌کوک بهم نشون می‌داد دنبال کردم. جواب جیمین به گوش رسید:

" باشه. "

عوضی لعنتی. خشم الفای خون خالصمو سرکوب کردم و روی نجات دادن زندگی برادرم تمرکز کردم.

" باید حرکت شوک‌دستی به سینه رو انجام بدی. تند و محکم‌. نگران شکستن دنده‌هاش نباش. سی تا فشار، دوتا نفس. سریع باش. "

می‌تونستم تمام مدت نگاه جونگ‌کوک رو روی خودم حس کنم. و البته رایحه های تشدید شده خودم که هوای داخل ماشین خفه کننده کرده بود . جیمین داد زد:

" واکنشی نشون نمی‌ده!"

دستور دادم:

" ادامه بده. "

اونور خط سکوت حکم‌فرما بود و گلوی من حتی گرفته‌تر شده بود. جونگ‌کوک دستشو روی پام گذاشت ولی چیزی نگفت. درواقع امگاش نمی‌تونست دربرابر قدرت نگرانی و عصبانیت آلفای خون خالصم هیچ کاری انجام بده .

" ما تا ده دقیقه‌ی دیگه اونجاییم. "

موفق شدم توده‌ای رو که توی گلوم جا خوش کرده بود کنار بزنم و افسار آلفای وحشی شده ام رو در دست بگیرم . نمی‌خواستم بیشتر از این باعث ترسیدن کلوچه بشم . پرسیدم:

" یونگی چطوره؟ "

و بازهم سکوت. بدنم منقبض شد. آلفای خون خالص غرش بلندی تو ماشین کشید و بدن جونگ‌کوک از جا پرید .

"جیمین؟ هنوز اونجایی؟ "

" آره. یونگی داره دوباره نفس می‌کشه. "

آرامش وجودمو فراگرفت. جونگ‌کوک محکم‌تر پامو فشرد و نفس لرزونشو بیرون داد. به آرومی گفتم:

" خوبه. همون‌جایی که هستی بمون. "

نگاهم به آینه‌ی وسط ماشین بود، جایی که می‌تونستم ماشین هوسوک رو که داشت نزدیک می‌شد ببینم. جیمین گفت:

" نگران نباش. "

به محض اینکه رسیدیم، ماشین له شده‌ی یونگی رو دیدم. پامو روی ترمز فشردم، در رو محکم به بیرون هل دادم و به سمت یونگی دویدم. کنارش زانو زدم و خیلی سریع جراحاتش رو بررسی کردم. سرش پوشیده از خون بود ولی همون‌طور که جیمین گفته بود هنوز داشت نفس می‌کشید. هوسوک و سندرو بهمون پیوستند. هوسوک درحالی که کنارم روی زمین می‌نشست اطلاع داد:

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now