چند روز بعد همینطور که پاهامو روی مبل جمع کرده بودم و کتاب میخوندم، جیمین سراغم اومد. با سر اشارهای به کتابم کرد و گفت:
" خوب هست حالا؟"
شونهای در جواب براش بالا انداختم. به سختی میتونستم واسه یه مدت طولانی روی چیزی تمرکز کنم. یه صفحه رو دوبار میخوندم و بازم نمیفهمیدم چه خبر بود. جیمین ظرف حاوی کوکیِ توی دستشو سمتم گرفت.
" دستپختمو توی شیرینیپزی امتحان کردم. "
" تو نمیتونی چیزی بپزی. "
جیمین توی آشپزی دست کمی از من نداشت. لیلی تنها کسی بود که میتونست یه چیز قابل خوردن بپزه، ولی در حال حاضر داشت یه چند روزی رو پیش خانوادهی هوسوک وقت میگذروند. از اون طرف، جیمین همهش همین دور و بر بود، مثل یه سایهی همیشه حاضر. اصرار کرد:
" تستش کن. "
یکی از کوکیهارو برداشتم و با مکث گازی بهش زدم، اما بوی خمیر گرم و شکلات شکممو بهم ریخت. فکر کن من تا قبل از بارداریم عاشق شکلات بودم و رایحه خودمم کوکی شکلاتی بود. سریع اون تیکهای رو که خورده بودم قورت دادم و باقی کوکی رو دوباره توی ظرف برگردوندم. جیمین یه دفعه با خشم گفت:
"جونگکوک، میشه لطفا همین حالا دست از گشنگی دادن به خودت برداری؟ "
چشمهام با تعجب درشت شدند.
" من به خودم گشنگی نمیدم. خودت میبینی که میخورم. "
" میبینم، و حواسم هست که غذات اصلاً کافی نیست، اینم میبینم که بلافاصله بعد از هر وعده میری توالت. بیخیال بابا، تهیونگ ارزش بولیمیا گرفتن نداره. "
تهیونگ ارزش هر چیزی رو داشت.
" یعنی انقدر بد به نظر میام؟ "
نگاهی به خودم انداختم. وزن کم کرده بودم. بدنم داشت از همهی ذخایرش استفاده میکرد تا مطمئن شه بچه میتونه رشد کنه، و خدارو شکر که همینطور بود. دکتر از رشدش راضی بود. کمی بعد بخاطر زشت شدن چهره و بدنم اشک تو چشمام جمع شد و به سختی جلوی خودمو گرفتم تا مثل بچه های دو ساله نزنم زیر گریه . جیمین چشمهاشو توی کاسه چرخوند.
"کتواک مدل های فشن شوها بهت حسودی میکنن. "
" قطعاً، فقط به جز اون ده اینچی که ازشون کوتاهترم."
"و بعدش میرسیم به بحث لباسات. "
به بلوز گشادم اشاره کرد و ادامه داد:
"یه جور شدی که انگار دیگه نمیتونی نشون دادن بدنت رو تحمل کنی."
چشمهامو بستم.
"تهیونگ چیزی گفته؟ "
" همونطور که میدونی، من و اون چندان رو مود حرف زدن باهم نیستیم."
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...