باهم به پنتهوسمون برگشتیم تا یه بار دیگه شروع سال جدید رو بدون اینکه چشم کنجکاو خیلیها رومون باشه جشن بگیریم.
در حالی که تهیونگ دنبال یه سری خوراکی بود، من و یونگی جامها رو همراه یه بطری شامپاین برداشتیم و به سمت فضای باز پشت بوم راه افتادیم. آتشبازی شب سال نو همچنان از فاصلهی دوری توی آسمون به پا بود. یونگی بطری رو باز کرد، سه تا جام رو از شامپاین پر کرد و بعد یکیشونو به من داد. با چشمهای تیرهای که تیزبین و هوشیار بودند، بهم خیره شد.
" جیسو توی مراسم گیرت انداخت. "
حرفی نزدم ولی همین طور که جرعهای از شامپاینمو میخوردم، سر کوچیکی براش تکون دادم. وقتی مطمئن شدم صدام به اندازهی کافی محکم از گلوم بیرون میاد، به شوخی تیکه انداختم:
" شنیدم من تنها کسی نبودم که جیسو توی مهمونی گیرش انداخته."
یونگی نیشخندی زد و با شیطنت گفت:
" بیشتر از گیر افتادن بود. "
سری تکون دادم و دوباره به سمت آسمون نگاه کردم.
" باور کن، هیچوقت نداشتن رفلکس عوق زدن باعث نشده که تهیونگ نگاهی حتی ذرهای شبیه به نگاه پر پرستش و تهوعآوری که وقتی فکر میکنه کسی تماشاش نمیکنه، به تو میندازه به جیسو بندازه."
با همون نیشخند معروفش ادامه داد:
" برادرم به طرز ناامیدکنندهای عاشقت شده و اگه بخوام روراست باشم میخوام همون دارویی رو که روی تهیونگ استفاده کردی برای جیمین استفاده کنم تا وقتی ازدواج کردیم همینطوری نگاهم کنه. "
خندهام منفجر شد و شامپاین از دهنم روی پیرهن یونگی بیرون ریخت. یونگی نگاهی به پیرهنش انداخت و بعد با ابروهایی بالا رفته دوباره نگاهشو به من داد.
" به طرز باورنکردنیای سکسی بود؛ تعجبی نداره که تهیونگ نمیتونه ازت دست بکشه."
با لبخند خجالتزدهای گفتم:
" منم گاهی یه جذابیتهایی دارم. "
تهیونگ با ظرفی پر از نون و پنیر و زیتون درحالیکه وارد آشپزخونه میشد به تندی پرسید:
" چی سکسی بود؟"
ظرف رو تو بغل یونگی انداخت، اون هم در حالی که به من چشمک میزد گفت:
" حالت شوهر متعصبش دوباره فعال شد. "
تهیونگ دستشو دور کمرم حلقه کرد.
" یونگی فکر کنم به اندازهی کافی برای یه بازهی یک شبه عصبیم کردی. لازم نیست همهی تیرهاتو برای عصبیکردنم امروز شلیک کنی. "
یونگی با نیشخند و ابروهایی که پشت هم بالا مینداخت، گفت:
" من هیچوقت همهی تیرهامو شلیک نمیکنم، تهیونگ "
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...