part 21

2.8K 452 135
                                    

{Teahyung pov}

تهیونگ

اواخر ماه اکتبر، دو روز قبل از روزی که قرار بود لیلی با برسکی ازدواج کنه، من و جونگ‌کوک برای شام به خونه‌ی نامجون دعوت شده بودیم. تا الان کسی به چیزی شک نکرده و فقط می‌تونستم امیدوار باشم اوضاع شب عروسی‌شونم همین‌طور باقی بمونه‌.

از همون لحظه‌ای که پامونو خونه‌ی نامجون گذاشتیم، واضح بود الفای نامجون چندان از حضور من توی خونه‌‌اش راضی نیست، و من اینو می‌فهمیدم. من در برابر الفای اون یه الفای خون خالص بودم و تو قلمروی حکومتش یه تهدید . تازه اینا صرف نظر از این بودن که همسرش باردار و آسیب‌پذیر بود، و کودک بی‌دفاعش یه جایی تو خونه خواب بود. حتی با اینکه بین‌مون صلح حاکم بود، این به این معنی نبود که بهم اعتماد داشتیم.

اوضاعِ بین‌مون در مقایسه با اوایل آتش‌بس، چندان بهبود پیدا نکرده بود. جز اینکه دیگه به هم حمله نمی‌کردیم، به ندرت توی چند سال گذشته با هم همکاری مشترک کرده بودیم، و اگه لیلیانا موفق نمی‌شد برسکی رو متقاعد کنه که باکره‌ست، نتیجه‌ش می‌شد جنگ.

همراه جونگ‌کوک قدم به لابیِ ویلای کاوالارو گذاشتیم، اطرافمونو بررسیِ سریعی کردم. سوکجین به سختی باردار بود. جونگ‌کوک رو در آغوش کشید و بعد با لبخند کنترل‌شده‌تری روشو سمت من کرد. امگای مرد مسلطی بود، نه به اندازه‌ی نامجون قطعا، و خوب کلا هیچ‌کس به مسلطی اون نبود.

سوکجین با این که سعی می‌کرد خودشو کنترل کنه، نمی‌تونست معذب بودن امگاشو دور و بر من مخفی نگه داره. دستشو بوسیدم، و تصمیم اینکه آیا لازمه بغلم کنه یا نه رو به عهده‌ی خودش گذاشتم. طوری که همون بوسه‌ی کوچیک نامجون رو عصبی کرد، به نظر میومد بهترین کار همین بود که در آغوش نگرفتمش.

نگاهی به سمت جونگ‌کوک کیوت شده تو اون حالت موها و میکاپ انداختم‌‌. اگه اون باردار بود، نمی‌ذاشتم نامجون یا هر آلفای دیگه ای به هیچ‌ وجه نزدیکش باشن. ولی اون باردار نبود و من از این بابت خوشحال بودم‌‌. زندگی ما در حال حاضر خیلی خطرناک بود و منم واقعا آدم پدر شدن نبودم. سوکجین با لبخند کوچیکی گفت:

" حضورتون اینجا برای شام مایه افتخاره. "

نامجون هم سرشو خم کرد ولی توی نگاهش پیام دیگه‌ای به چشم می‌خورد. همین‌طور که اون‌ها رو به سمت سالن غذاخوری دنبال می‌کردیم و دور میز جا می‌گرفتیم، حلقه‌ی دستم دور دست جونگ‌کوک تنگ‌تر شد. من و نامجون دو طرف میز مقابل هم نشستیم و گرگ خون خالص درونم با حالت آماده ای ماهیچه‌هامو از حالتی که روی صورت نامجون بود، منقبض شدند. سوکجین در تلاش برای شکستن سکوت پرتنش بین‌مون، گفت:

" خواهرت یه عروس فوق‌العاده می‌شه."

جونگ‌کوک با نگاه تندی به سمت نامجون گفت:

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now