part 8

4K 535 124
                                    

اون روز عصر، در حالی‌که همراه جونگ‌کوک روی تخت دراز کشیده بودیم، بالاخره بحثی رو که مدت‌ها ازش سرباز می‌زدم، به میون کشیدم.

" برای سال نو به یه مهمونی دعوت شدیم. "

جونگ‌کوک سرشو از روی سینه‌‌ام برداشت و با ابروهایی که توهم کشیده بودشون پرسید:

" اوکی. و تو همه‌ش پنج روز قبل از سال نو از این دعوت خبردار شدی؟ "

سری به معنی نه تکون دادم و گفتم:

" یه مدتی هست خبر دارم. "

بلند شد نشست و با گیجی از بالای سرم بهم نگاه کرد.

" و به من نگفتی، چرا؟ "

" مهمونی سناتور پارکره. "

بدنش منقبض شد و رایحه امگا که سراسر ارس و تشویق و ناراحتی بود تو فضا پخش شد . آلفام بار دیگه به خودش بابت گذشته لعنت فرستاد و وقتی جونگ‌کوک بلند شد تا از تخت بیرون بره ولی من کمرشو گرفتم. زیر لب گفت:

" لطفا. بذار برم. "

آزادش کردم. اون زمزمه‌ی دل‌شکسته مثل یه گلوله‌ توی قلبم فرو رفت. از تخت بیرون رفت و درحالی‌که منو خیره به پشت برهنه‌ش رها می‌کرد، به سمت پنجره‌ی سرتاسری اتاق‌مون که ویویی از خیابون منهتن رو به نمایش می‌ذاشت قدم برداشت. از تخت بیرون رفتم، به سمتش حرکت کردم و پشتش در فاصله کمی ایستادم.

انعکاس صورتش روی شیشه‌ی پنجره افتاده بود ولی نگاهش به نقطه‌ی دوری خیره بود طوری که انگار چیزی رو که دقیقا مقابلش بود نمی‌دید. می‌تونستم به خوبی تصور کنم چه خاطراتی داشتند دوباره تو‌ی ذهنش زنده می‌شدند. دست‌هامو روی کمرش و چونه‌مو روی سرش گذاشتم.

" جونگ‌کوک!  ... "

به آرومی گفت:

" جیسو اونجاست."

و در نهایت نگاهشو از توی شیشه بالا آورد و توی چشم‌هام خیره شد.

" آره. "

با تندی سری برام تکون داد و بعد سعی کرد از آغوشم بیرون بره، اما این بار نمی‌ذاشتم از زیر دستم فرار کنه. غریدم:

" نه. "

و حلقه‌ی دستمو دور کمرشو تنگ‌تر کردم.

" این مسئله رو بزرگ‌تر از چیزی که هست نکن. "

خشم از صورتش گذشت و با فرو کردن آرنجش توی پهلوم سورپرایزم کرد. حیرت‌زده رهاش کردم. با چشم‌هایی خشمگین به سمتم چرخید.

" بزرگ‌تر از چیزی که هست؟"

کف دست هاشو مقابل سینه‌‌ام بالا آورد و محکم به عقب هولم داد. باید لبمو می‌گزیدم تا نیشخند نزنم. این حرکتم احتمالا تصور غلطی رو براش به وجود آورده بود. وقتی متوجه اثر اشک توی چشم‌هاش شدم، اون حس تفریحی که بهم دست داده بود پر کشید. الهی ماه؛  من ضعف بزرگی مقابل چشم های اشکی جفتم داشتم و الان می‌خواستم گلوی مقصر اشک هاشو زیر دندون هام پاره کنم .

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now