part 30

3.4K 566 596
                                    

{yoongi pov}

یونگی

موبایل دوممو برداشتم و با چانیول تماس گرفتم. تماس رو قبل از برداشتنش قطع کردم و منتظر موندم تا اگه نمی‌تونه در حال حاضر راحت باهام صحبت کنه، خودش تماس بگیره. پنج دقیقه طول کشید تا تونست بهم زنگ بزنه، وقتی تماس گرفت من توی ماشینم و در حال روندن به سمت نیویورک بودم. باید تهیونگ رو قبل از اینکه خودشو به کشتن می‌داد یا به خاطر کشتن بقیه توسط پلیس دستگیر می‌شد پیدا می‌کردم.

چانیول گفت:

"یونگی، چه کاری از دستم برمیاد؟"

هیچ‌وقت به اندازه‌ی الان از اینکه چانیول جاسوس‌مون توی اوت‌فیت بود خیالم راحت نبود. دو سال بود که با ما کار می‌کرد و هیچ‌وقت ناامیدمون نکرده بود.

" اگه تهیونگ سر از شیکاگو درآورد، مطمئن شو قبل از اینکه دور و بر نامجون پیداش بشه، دست به سرش کنی. الفای خون خالص کنترل رفتارش نداره و ممکنه تبدیل بشه "

چانیول غرولندوار به آرومی گفت:

" چی؟ منظورت چیه؟"

" ولش کن. بیخیال. "

چانیول ساکت بود. هرچند مرد پرحرفی هم محسوب نمی‌شد.

" باید یکی رو برام پیدا کنی. یه عکاسه. یه ایمیل همراه با جزئیات موضوع برات می‌فرستم. هر چه سریع‌تر پیداش کن و ازش بپرس کی بهش پول داده تا اون عکس‌ها رو از نامجون و جونگ‌کوک بگیره. "

" صبر کن، چی؟ کدوم عکسا؟"

" ایمیل لعنتی‌مو بخون. به علاوه‌ی اینکه وقتی بازجویی عکاسه تموم شد، با خودت میاریش نیویورک. "

چند لحظه سکوت. و بعد به حرف اومد:

" می‌خوای بیام نیویورک؟ "

" نه واسه مدت طولانی. وقتی عکاسه رو تحویل دادی برمی‌گردی شیکاگو. "

چانیول گفت:

" حله. "

ولی می‌تونستم متوجه ردی از تردید توی لحنش بشم.
بهش یادآوری کردم:

" تو دوساله که با ما همکاری می‌کنی. "

اگه نامجون این موضوع رو می‌فهمید حتی جایگاه چانیول به عنوان برادر سوکجین هم باعث نمی‌شد که مرگ سریعی نصیبش بشه.

متوجه تهدید به زبون نیاورده‌ام شد و بعد قطع کرد. چانیول اون عکاس رو برام می‌آورد، و بعد من یه صحبت طولانی و مهیج با اون عوضی داشتم.

حدودای عصر بود که یونجون روی هدستم باهام تماس گرفت. اون پسرعموی من و تهیونگ بود، پسر نامشروع شین هه.

" چیه؟ چه خبره؟ "

هنوز اثری از تهیونگ یا الفای خون خالصش پیدا نکرده بودم و نمی‌تونستم هم پای کسی به جز هوسوک و سگ های اموزش دیده - ردیاب رایحه - رو به این پروسه‌ی جستجو باز کنم. اگه حرفش می‌پیچید که چه اتفاقی افتاده، اوضاع توی فمیلیا سخت می‌شد.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now