{Teahyung pov}
تهیونگ
در حالی که صبرم داشت لبریز میشد، به حرفهای افرادم گوش دادم. یونگی هم مثل من طوری به نظر میرسید که انگار تمایل شدیدی به خلاص کردن عموهامون از شر زندگی داشت.
عمو شین هه و عمو یوو این هه در ظاهر به نظر میومد که کمی باهم مخالفند و بحث کوچیکی بینشونه اما حاضر بودم شرط ببندم که پشت پرده داشتند برای پایین کشیدن من نقشه میریختند. یوو این هه یه بزدل بود، و شین هه فقط یکم وضعش بهتر بود، ولی هر دوشون بالاخره یه روز دست به عمل میزدند. احتمالا شین هه تک پسر مشروع باقیموندهشو برای کشتنم میفرستاد. با صدای الفاییم غریدم:
" جنگ اجتنابناپذیر بود، شما خودتون خیلی خوب از این موضوع خبر دارید. طوری وانمود نکنید که انگار هیچکدومتون منتظر یه فرصت دوباره برای ریختن خون اوتفیتیها نبودید."
نایبرئیسهام و اکثر کاپیتانهام سری به نشونهی تایید تکون دادند، اما شین هه و یوو این هه نه.
نگاهمو به سقف بلند نیروگاه دادم. توی سه سال گذشته برای همهی جلساتم با کاپیتانها و نائب رئیسهام اینجا رو انتخاب میکردم تا هر بار به یاد بیانیهی خونین سال اولم بیفتند. حس میکردم حافظهشون نیاز به یادآوری داره.
شین هه مشتشو محکم روی میز کوبید و نگاهمو دوباره روی خودش برگردوند. دست یوو این هه رو که سعی داشت آرومش کنه پس زد و با خشم گفت:
" دیگه بسه. با آوردن کوچیکترین دختر امگای جئون به اینجا و کاپیتان کردن اون الفای بادیگارد ریسک خیلی بزرگی کردی. "
بازدمشو با نارضایتی بیرون داد و سری به سمت هوسوک تکون داد. هوسوک با خشم روی صندلیش منقبض شد اما شین هه روشو دوباره سمت من کرد.
" همهی اینا به خاطر اینه که تو اجازه میدی اون هرزهی خرگوش جئون تو رو با آلتت روی انگشتش بچرخونه."
میز بزرگ مقابلمونو کنار زدم و گردن شین هه توی مشتم گرفتم، از روی صندلی بلندش کردم و صندلی رو گوشهای انداختم. اصلا نفهمیدم کی و چطوری کنترل الفامو از دست دادم و اون گرگ خون خالص واسه پاره کردن هر کسی که به جفت شکلاتی اش حرف میزد ، بیرون اومده .
به دیوار کوبیدمش و با دوتا دستهام گردنشو گرفتم و تا جایی که میتونستم محکم فشار دادم. سرش قرمز شد و چشمهاش بیرون زد. بهم چنگ انداخت، ضربه زد و ناخن کشید، ولی من از فشارم کم نکردم. اون برای زندگیش تلاش میکرد و هیچکس جرات اینو نداشت که به کمکش بیاد.
توی چشمهاش زل زدم، همون کاری که چندین و چند سال پیش وقتی داشتم پسرشو میکشتم انجام داده بودم. الفام به نهایت عصبانیت خودش رسیده بود و فقط یکم دیگه قدرت زورش رو بیشتر کرد . استخوانهاش شکستند و توی مری و شاهرگش فرو رفتند. خفه شد و خون از بین لبهاش به بیرون فواره زد.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...