روز سوم، زودتر از هرروز دیگه ای چشم باز کرده بود و برای لحظه ای اتاقش رو ترک نکرده بود. جای خالی قهوه توی روزهاش داد و بیداد میکرد و این خلا رو ناچاراً با سیگار پر میکرد. برعکس روز گذشته، زین تنها به ورزش رفته بود و برای جلسات درمانی، به اتاق برنگشته بود. فرصت خیلی خوبی برای تنها بودن بود.
تمام نوشته های دفترچه اش رو تا به امروز از اول خوند و با دیدن تنها چند صفحه ی باقی مونده اش، با احساس رضایتی شروع به نوشتن نتیجه کرد.درب کمد رو باز کرد و با بیرون کشیدن لباس های خود بیمارستان، لباس های تنش رو تعویض کرد. با اون لباس سفید واقعاً مسخره بنظر میرسید، اما چاره ای نداشت جز تظاهر به بیماربودن و در عین حال، درمان کردن کسی که هماتاقیش بود.
اتاق رو ترک کرد و با رسیدن به دفتر اسکات، تقه ای به در زد و وارد اتاق شد.
-لیام؟ خوشحالم که سالم میبینمت.
"پیریِ تلخ"
_منم همینطور، برای دیدنتون لحظه شماری میکردم.
دروغ شاخداری گفت و پوشه ی توی دستش رو روی میز قرار داد. پوشه شامل یه سری عکس از دوربین ها و تعدادی آزمایش و همچنین دفترچه ی لیام بود. زودتر از موعد به نتایج مطلوبی رسیده بود و از این شیوه ی کارش احساس رضایت داشت.
-ما که کارمون تموم نشده
اسکات عینکش رو به چشمهاش زد و با درآوردن ورقه ها از پوشه، مشغول مطالعه ی نوشته های دست نویس لیام شد.
-باید اون دفترچه رو بهم برگردونید. یک هفته ی دیگه هم اینجا هستم و بعد از اون میتونید تصمیم بگیرید که تعریفم رو به رئیس پرونده بکنید یا نه
خودشیفته ترین لبخند رو روی صورتش جا داد و دستهاش رو توی جیب های شلوارش فرو برد.
به هرحال، توی این دو هفته چیزهایی دستش اومده بود که شاید قبل از این، هیچکس بهشون فکر هم نکرده بود.-این عالیه. ازمون خواستی برای عفوش بهش مسئولیت های اجتماعی بدیم؟
با اشاره به صفحه ی نتیجه ی داخل دفترچه، گفت و نگاهش رو به لیام داد.
-آشپز، فعالیت توی مهد ها، کلینیک ها یا هرجایی که داخل اجتماع هلش بده؟ تنهایی روی روانش تاثیر گذاشته دکتر.
-هیچکس قبول نمیکنه یه قاتل وارد محوطه ی کاریش بشه پین، حتی ما هم اجازه ی اینکار رو نداریم
با جدیت بیان کرد و همه چیز رو به پوشه برگردوند. اهمیتی به زنگ خوردن تلفن روی میز نداد و حرفش رو ادامه داد.
-اما بخاطر تو، پیشنهادش رو میدم
لبخند گرمی نثار لیام کرد و تلفن رو جواب داد. لیام، در همون لحظه سراغ دفترچه اش رفت و با قرار دادنش توی جیبش برای خروج سمت در قدم برداشت که با صدای اسکات، سر جاش متوقف شد.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟