(Flash back)
فوراً کیسه های دستش رو روی زمین گذاشت و سمت تختش رفت تا کمی وضعیت شلخته ی اون رو مرتب کنه.
-ببخشید خانوم کوچولو من اصولاً آدم مرتبی ام، اما امروز وقت نکردم اتاقو مرتب کنم و وضعیت اینجا همین شکلیه که میبینی
انتهای جمله اش لبخندی زورکی زد و تن صداش رو پایین نگه داشت تا مبادا هم اتاقیش رو از خواب ناز بیدار کنه.
مهمونش رو روی تخت نشوند و خودش هم کنارش جای گرفت. هنوز میلرزید؛ نگاهش قفل روبرو بود و با هربار دم گرفتن بدنش تا سانت ها سمت بالا کشیده میشد.
-میخوای برام تعریف کنی؟ شاید بتونم کمکت کنم
دستی رو گونه های یخ زده ی دخترک کشید و تمام محبت موجود توی قلبش رو توی چشمهاش ریخت. استرس عجیبی داشت؛ به هرحال تازه به اون شهر اومده بود و از روز های اول با چیزهایی روبرو شده بود که تا به حال ندیده بود.
-جفتشون پرت شدن. مردن؛ مطمئنم تا الان مردن
بی مقدمه گفت و لبهاش رو برای کنترل لرزش اونها، توی دهنش کشید.
-پرت شدن؟
انتظار داشت تا موضوع درباره ی دوتا جوجه اردکی باشه که توی خونه نگه میداشت، یا حتی دو شخصیت از سریال محبوبش و اون لحن لرزون بیانگر چیز دیگه ای بود.
-اصلا بگو ببینم، اسمت چیه
لبخند ساختگی ای زد و خودش رو خم کرد تا قدش در راستای اون بچه قرار بگیره.
-ولیحا
-اسم قشنگی داری ولیحا. حالا بهم بگو؛ چه کسایی پرت شدن؟
جوابی نمیداد. توی سکوت عکس توی دستش رو مچاله تر از قبل میکرد و هنوز هم هقهقهایی خالی از اشک داشت. اشکهاش روی گونه هاش نمیریختن؛ انگار که از درون درحال گریه کردن بود.
-عزیزم بهم بگو، میخوام کمکت کنم
تمام اتاق غرق سکوت بود و تنها چیزی که اون سکوت رو میشکست، کلماتی بود که به بیچارگی بیان میشد.
-پدر و مادرم، برادرم هردوشونو کشت
عکس توی دستش رو باز کرد و دستی روی چروک و تای اون کشید. برادرش توی تصویر بود و حالا، این شخص رو به عنوان یه قاتل برای پدر و مادرشون بیان کرده بود.
***
از کمدی که محتویاتش متعلق به زینِ هفده ساله بود یک دست لباس کهنه بیرون کشید و با لباس های روز پیشش عوض کرد.
ملحفه ها رو از روی کاناپه ها برداشته بود. آب در حال جوش اومدن بود و قهوه درحال دم شدن. خونه به روال سال ها قبل برگشته بود و تنها تفاوتش به حضور فردی زین به جای بودنش کنار عده ای از همخونهاش بود. باید عادت میکرد؛ دلیلش کس دیگه ای جز خودش نبود.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟