33;

186 55 89
                                    



سرش رو بین دست‌هاش گیر انداخته بود و با استرسی واضح، به موهای پشت گردنش چنگ میزد. از صبح الطلوع به اداره ی پلیس رفته بود و هنوز هم بعد از چندین ساعت، هیچکس هیچ خبر دیگه ای به دستش نرسونده بود.

بالاخره بدون هیج صبوری ای، از روی صندلی بلند شد و با قدم های بلندی سمت اتاق بازجویی حرکت کرد. در نیمه ی راه وقتی درب باز شده ی اتاق و خروج چندین مامور و شخص آشنا رو در هم قدمی اون ها دید، سرعت قدم هاش رو بالاتر و به طرز وحشتناکی سمت اشخاص هجوم برد.

-حرومزاده

-نه نه تاملینسون بیا عقب

به محض پیچیده شدن دست های زنی دور کمرش از پشت، با مقاومتی هرچند واضح خودش رو عقب کشید و بدترین نگاه ممکن رو به چهره ی جیسون انداخت.

-یادت رفته خودتم پلیس بودی تاملینسون، همینطوره؟

کمر لویی رو ول کرد و با چهره ای درست شبیه به لویی، بهش خیره شد. خشم لویی قابل تشخیص و درک بود، اما بروزش انقدر واضح اون هم جایی خطرناک، اصلا منطقی نبود.

-دوست پسر من به خاطر اون احمق بازداشت شده کارمن. نمی‌فهمم با چه منطقی هنوز هم ازش بازجویی میشه و بدون هیچ دستبندی راست راست توی کلانتری راه میره

-طرف رئیس پلیسه؛ دو برابر سن تو کار کرده بعد انتظار داری با یه اتهام دست بسته تحویلش بدن بهت؟

با خنده دم گوش لویی زمزمه کرد و دستی به موهای قرمز رنگش کشید. برای آروم کردن لویی، دستش رو پشت مرد قرار داد و اون رو راهنمایی به قسمتی از راهرو کرد که مطمئن بود کسی درش نیست.

-تمام صحبتاشون توی اتاق بازجویی رو شنیدم پسرجون، نگران نباش هیچی از تو نگفت

دستش رو از کمر لویی عقب کشید و تکیه اش رو به دیوار مقابل اون داد. زیر نگاه عصبی لویی خندید و بی تفاوت به خشمش، سیگاری از جیبش بیرون آورد و فندکش رو زیر اون نگه داشت.

-پس چی گفت این همه مدت تو اون اتاق؟

-رد کرد؛ البته تایید کرد که هری به خونه اش حمله کرده، اما نه دارویی رو گردن گرفته و نه قتلی. چیکار کردی باهاش که جرأت نکرده چیزی درباره ات بگه؟

پوک کوتاهی به سیگارش زد و نخ بین انگشت‌های کشیده اش که با ناخون های سرخ رنگش، زیبا تر از هروقت دیگه ای بودن رو سمت لویی تعارف کرد. سیگار به دست های لویی و بعد لب‌هاش رسید و در نهایت کامی از اون، آرامشی رو به تمام تنش انتقال داد.

-کافیه توی دادگاه دهن باز کنه و هری رو متهم کنه، هر تیکه‌اش رو یه جای محوطه پرت میکنم

سیگار رو به کارمن پس داد و از شدت عصبانیت، حتی با خنده ی کارمن هم به خنده افتاد.

-منم بیکار نمی‌شینم. یه چیزایی پیدا کردم توی انبار این پرونده، به کارتون میاد

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now