سرش رو بین دستهاش گیر انداخته بود و با استرسی واضح، به موهای پشت گردنش چنگ میزد. از صبح الطلوع به اداره ی پلیس رفته بود و هنوز هم بعد از چندین ساعت، هیچکس هیچ خبر دیگه ای به دستش نرسونده بود.بالاخره بدون هیج صبوری ای، از روی صندلی بلند شد و با قدم های بلندی سمت اتاق بازجویی حرکت کرد. در نیمه ی راه وقتی درب باز شده ی اتاق و خروج چندین مامور و شخص آشنا رو در هم قدمی اون ها دید، سرعت قدم هاش رو بالاتر و به طرز وحشتناکی سمت اشخاص هجوم برد.
-حرومزاده
-نه نه تاملینسون بیا عقب
به محض پیچیده شدن دست های زنی دور کمرش از پشت، با مقاومتی هرچند واضح خودش رو عقب کشید و بدترین نگاه ممکن رو به چهره ی جیسون انداخت.
-یادت رفته خودتم پلیس بودی تاملینسون، همینطوره؟
کمر لویی رو ول کرد و با چهره ای درست شبیه به لویی، بهش خیره شد. خشم لویی قابل تشخیص و درک بود، اما بروزش انقدر واضح اون هم جایی خطرناک، اصلا منطقی نبود.
-دوست پسر من به خاطر اون احمق بازداشت شده کارمن. نمیفهمم با چه منطقی هنوز هم ازش بازجویی میشه و بدون هیچ دستبندی راست راست توی کلانتری راه میره
-طرف رئیس پلیسه؛ دو برابر سن تو کار کرده بعد انتظار داری با یه اتهام دست بسته تحویلش بدن بهت؟
با خنده دم گوش لویی زمزمه کرد و دستی به موهای قرمز رنگش کشید. برای آروم کردن لویی، دستش رو پشت مرد قرار داد و اون رو راهنمایی به قسمتی از راهرو کرد که مطمئن بود کسی درش نیست.
-تمام صحبتاشون توی اتاق بازجویی رو شنیدم پسرجون، نگران نباش هیچی از تو نگفت
دستش رو از کمر لویی عقب کشید و تکیه اش رو به دیوار مقابل اون داد. زیر نگاه عصبی لویی خندید و بی تفاوت به خشمش، سیگاری از جیبش بیرون آورد و فندکش رو زیر اون نگه داشت.
-پس چی گفت این همه مدت تو اون اتاق؟
-رد کرد؛ البته تایید کرد که هری به خونه اش حمله کرده، اما نه دارویی رو گردن گرفته و نه قتلی. چیکار کردی باهاش که جرأت نکرده چیزی درباره ات بگه؟
پوک کوتاهی به سیگارش زد و نخ بین انگشتهای کشیده اش که با ناخون های سرخ رنگش، زیبا تر از هروقت دیگه ای بودن رو سمت لویی تعارف کرد. سیگار به دست های لویی و بعد لبهاش رسید و در نهایت کامی از اون، آرامشی رو به تمام تنش انتقال داد.
-کافیه توی دادگاه دهن باز کنه و هری رو متهم کنه، هر تیکهاش رو یه جای محوطه پرت میکنم
سیگار رو به کارمن پس داد و از شدت عصبانیت، حتی با خنده ی کارمن هم به خنده افتاد.
-منم بیکار نمیشینم. یه چیزایی پیدا کردم توی انبار این پرونده، به کارتون میاد
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟