13;

196 60 90
                                    

All we need (Loner deer)
توی چنل تلگرام هست، همراهش گوش بدید.

——-

جرئه ای از قهوه ی درحال جوش توی فنجونش نوشید و اون رو به میز برگردوند.

-چند وقته که زینو می‌شناسی؟

آرنج‌هاش رو به زانوهاش تکیه زد و سمت جلو خم شد. جو بدی بود؛ لویی اطراف اتاق قدم میزد و لیام با نگاهش تماما اون دختر رو گیر انداخته بود.

-چندین ساله

نگاه عصبیش رو به زمین داد و هر ثانیه رو به اندازه ی دقایقی سنگین سپری کرد تا زودتر اون فضای مسوم رو ترک کنه.

-و زین چند وقته که تورو می‌شناسه؟

مکث کرد. می‌دونست جواب این سوال برای عده ای مامور پلیس خوشایند نیست، اما دروغ هم نمی‌گفت.

-دیروز ظهر، توی فروشگاه. اصلاً چرا باید بهتون جواب پس بدم؟

دست های لیام پشت کمرش نشستن و از روی صندلی بلند شد. چند ثانیه ای به دختری که صورتش ترسیده بود و دست‌هاش یخ زده نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.

-‌نامزدت خبر داره که شب رفتی خونه ی یه زین مالیک و براش وسیله خریدی؟

می‌خواست بپرسه که از کجا می‌دونین نامزد دارم و وقتی که مانیتور های روشنی که زین رو نشون میدادن رو دید، پس احتمال داد فهمیدن این موضوع هم برای اون ها کاری نداشته باشه

-نمی‌دونم زندگی شخصی من چه ربطی به شماها داره، از بودن توی اینجا راحت نیستم و اجازه نمیدم شما رابطم با زین یا نیک رو بهم بزنید، باشه؟ نیک زینو می‌شناسه و من کار اشتباهی انجام نمیدم. سعی نکنید کنترلم کنید.

یک نفس فریاد می‌کشید و به قدری کلماتش همراه عصبانیت بیان می‌شدن که رگ های گردنش کاملا واضح به برجسته ترین حالت دراومده بودن.
از روی صندلی بلند شد و تیشرت فرم فروشگاه که هنوز تنش بود رو مرتب کرد. قصد داشت بره و به همشون لعنت بفرسته که دست لویی روی دستگیره ی در قرار گرفت.

-معمولا انقدر با ملاحضه با کسی رفتار نمی‌کنم نسا، بگیر بشین

لبخند گرمی که بیشتر، به ترسناک بودن میزد تحویل دختر داد و جلوی درب ایستاد. نسا هم با کلافگی دستی به صورتش کشید و دوباره روی صندلی جای گرفت. مجبور بود که گوش کنه، راهی جز این نداشت.

-بازم برو پیشش

-چی؟

با حالتی شبیه به متوجه نشدن به لیام خیره شد و چند ثانیه ای به هدف لیام توی ذهنش فکر کرد.

-اگه واقعا طرفدارشی، اگه می‌خوای از این منجلاب نجات پیدا کنه برو پیشش، اما با روشی که من بهت میدم و نه بیشتر

صندلیش رو سمت صفحات دوربین ها چرخوند و شروع به روشن کردن دوربین های خاموش کرد. همه چیز مشخص بود؛ زین روی کاناپه خوابیده بود و مثل همیشه لرزش بدنش توی خواب کاملاً شدت داشت.

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now