-تو خونه ی من، از دست من مخفی میشید بچه ها؟قدم های کوتاهش رو اطراف پارکینگ کشید و با کشیدن سر تیزی دستش روی دیوار، صدای گوشخراشی رو از اون تولید کرد.
-پین رو بهم بدید و از اینجا برید. کاری با شما جوونا ندارم
-همین جا میکشمش
-زین زین
با دست سالمش زین رو دوباره پایین کشید و سر پسر رو توی بغلش گرفت.
بعد از هرج و مرجی که با دستور جیسون ایجاد شده بود، دیگه زمان کری خوندن و بحث نبود و حالا هر چهارتای اون ها جایی دور از چشم جیسون پناه گرفته بودن.
لویی جدای از بقیه پشت یکی از درخت های بیرون از پارکینگ ایستاد و سه نفر دیگه، به خاطر لیام مجبور به نشستن پشت میز شکسته ای بودن که توی پارکینگ جا شده بود.-سه تاشون مسلحن؛ من اونا رو دور میکنم و شما دوتا کیف جیسون رو ازش میگیرید. اما اگه گرفتید یه لحظه هم اینجا نمونید، فقط فرار کنید
طوری که صداش فقط به گوش زین و لیام برسه زمزمه کرد و نگاه اطمینان بخشی به صورت لیام انداخت.
لیام هنوز هم درد داشت. هنوز هم به خاطر خونی که ازش رفته بود جونی برای صحبت نداشت و حالا قصدش مبارزه بود. اما با این حال بینیش رو بین موهای زین فرو میبرد و با هر دمی که از اون پسر میگرفت، کمی زنده تر از لحظه ی قبل میشد.-خیلی خب، اینجا رو بهم بریزید و لیامو پیدا کنید
جیسون گفت و همین کافی بود تا هری برای دیدن لویی پشت درخت، کمی بلندی کنه و با اشاره ی کوچیکی، خیلی سریع جلوی چشم های جیسون ظاهر بشه.
-اون ماسماسک به دستت نمیاد
لویی با سرعت وارد پارکینگ شد و از پشت، به پسری گفت که ساعتی پیش هم به اندازه ی کافی اون رو کتک زده بود. دست هاش رو از پشت دور مچ های اون قرار داد و با قلاف کردن اسلحه، اون رو سمت مامورین مقابلش نشونه گرفت.
حالا همه چیز تحت کنترل بود؛ هری و لویی سمت سه تا همکار های خودشون نشونه گرفته بودن و دو اسلحه ی دیگه هم درست راه پیشونی اون دو رو نشون میدادن.
-عجب اکشنی
جیسون گفت و با خنده تیزی دستش رو برای خاروندن گردنش، روی پوستش کشید.
پسری که حالا بی سلاح بود، سمت لویی هجوم برد و همین حرکت برای شروع صداهای تیراندازی کافی بود.-بلند شو
-مراقب زخمت باش لیام
زین با تاکید گفت و بدون منتظر جوابی ایستادن از سمت لیام، با لگدی میز رو وسط پارکینگ پرتاب کرد. میله ای که تنها سلاح روزش بود رو از روی شونه اش سمت جیسون هدف گرفت و با قدم های بلندی سمت مردی که همیشه ازش ترس داشت پرواز کرد.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟