-چیکار میکنی؟
چشم های نیمه بازش رو باز کرد و با دقت به صحنه ی روبروش خیره شد. تقریباً پاکت سیگارش خالی شده بود و دو نخ باقیمونده ی اون، روی میز رها شده بودن. اشعه ی خورشید به قدری واضح و پرنور به اتاق و صورت زین میزد که سیگار بین لبهاش قابلیت این رو داشت که بدون فندک شعله بگیره و همراه خورشید بسوزه.
زین طبق معمول چیزی نمیگفت و بی توجه به سوالی که لیام هر لحظه میپرسید، به نمای بیرون از پنجره نگاه کرد.
البته اون بیرون نه باغ دراندشتی بود و نه خیابون شلوغی، فقط زمین ورزشی بود که خودش ساعت ها داخلش دویده بود و بیشتر شبیه به جاده ی خاکی ای بود که سالهاست رنگ شهرداری رو ندیده.بعد از اتمام این نخ، کمی دلسوزی کرد و بیخیال سوزوندن باقی سیگار های معتادِ کنارش شد.
حالا دیگه تکه هایی از هم اتاقیش که سیگار های اون باشن رو هم داخل وجودش برده بود.-داری با سیگارام سرم تلافی میکنی؟
لیام کوتاه خندید و روی تخت جابجا شد، سرش رو به شونه اش نزدیک کرد و با همون لبخند به پسر گمشده ی زیر نور آفتاب و اثراتی از دودی که هنوز توی هوا باقی مونده بودن و همراه باد داخل اتاق میچرخیدن خیره شد.
-من آدم بداخلاقی نیستم، فقط قهوه نخورده بودم
پتو رو کنار زد و زانوهاش رو تا توی بغلش بالا کشید. چقدر عالی میشد اگه همه ی آدم ها مثل اون سکوت میکردن و بدون اعتراض و مخالفت تمام حرفهاش رو میشنیدن.
-کاش به جای یواشکی آوردن سیگار یه دستگاه قهوه ساز میاوردم. میدونی؟ اون خیلی آرومم میکنه. شاید اگه قهوه میخوردم هیچوقت کتکت نمیزدم.
با دیدن نگاه سنگین زین و ته لبخند روی لبهاش که اصلاً شبیه به لبخند نبود، با تعجب واضحی خندید و دستهاش رو به نشونه ی تسلیم بالا گرفت.
درواقع کتک خورده بود؛ باید این رو قبول میکرد که مقصر و تنبیه شده ی داستان خودش بود.-باید زخم کنار لبمو ضدعفونی کنی. آخه یه فندک این حرفارو داشت؟
دستی به زخم ریزنقش کنار لبش کشید و با تاسف سری تکون داد. هیچ رد عمیقی ازش باقی نمونده بود، اما شاید لازم بود کمی منت گذاشتن روی سر اون.
هنوز هم طلبکار بود و در گوشه هایی از قلبش اون فندک خوشدست رو برای خودش میخواست. ده روز از زندگیش رو برای زین هدر داده بود، مگه یه فندک در جواب زحمتهاش چی بود؟
وقتی متوجه تشدید دوباره ی خنده ی زین شد، پیروزمندانه دستهاش رو توی بغلش جمع کرد و تنش رو از تخت جدا کرد. جایی کنار زین و مقابل پنجره ی حصار کشیده ی اتاق ایستاد و بدون اینکه به حرف زدن ادامه بده. سنگ های جاده ی خاکی مقابلش رو شمرد.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟