20;

180 52 79
                                    

Lili, Aaron🎧
توی چنل گذاشتمش، کمبربنداتون رو ببندید و همراه خوندنش گوشش بدید.
و بستگی به ووت و کامنت ها داره زمان اپ بعدی، ارادت.

——-

-جواب لعنتیمو بده

از ته گلوش فریاد کشید و مشتی به گردنش برای اروم کردن درد حنجره اش زد.
تلفن خواهرش خاموش بود؛ اینم تنها راه ارتباطیش با اون بود که مثل باقی راه ها بسته شده بود.

اروم نمیشد. تمام تنش درحال مچاله شدن و در نهایت تجزیه شدن روی همون کاناپه ی دو نفره بود.

نمی‌دونست شب گذشته اون تعداد پلیس و دکتر از کجا پیداشون شده بود. کار همسایه ها بود یا هرچی، اهمیتی نداشت.
هنوز از شب گذشته روی کاناپه بود و جونی برای تکون دادن خودش و ترمیم زخم های تیکه پاره ی تنش نداشت.

ضربان قلبش عددی چند رقمی و تمام صورتش پوشیده شده از چسب زخم های پهن بود.
دست چپش انگار از دست رفته بود؛ تا نزدیکی های ارنج بسته شده بود و ذره ای تکون دادنش کافی بود برای تیر کشیدن تمام تنش و درد کشیدن با همه ی وجودش.

چندین بار سرش رو به پشتی کاناپه کوبوند و با بیچارگی بغضش رو آزاد کرد. فقط صدا داشت، اشکی پایین نمی‌ریخت.

تمام اشک هاش در شب های بی خبری از دست رفته بودن و حالا باید از خشکی چشم‌هاش که برای ذره ای خیس شدن می‌نالیدن، می‌نالید.

ساعت حوالی عصر بود و از صبح زود بیدار بود. نه چیزی خورده بود و نه کاری کرده بود. روی کاناپه خوابیده بود و به قدری به در و دیوار ها خیره شده بود که احساس می‌کرد نیاز دوباره ای به خواب داره. توی بیداری چیزی برای نگاه کردن وجود نداشت.

همزمان با بسته شدن چشم‌هاش، صدای درب بلند شد و همین برای دوباره بالا گرفتن عصبانیتش‌ بهترین گزینه ی در دسترس بود.
نگاهش به در بود و مشتش با آرامش به میز می‌خورد. ریتم خاصی داشت؛ دو یا سه بار به میز کوبیده میشد و بعد از کمی مکث، دوباره از نو.

از سر جاش تکون نخورد، بی صدا نفس می‌کشید و دیگه حتی خبری از ذره ای بغض توی گلوش نبود؛ تمام خشم بود و خشم.

-زین باید حرف بزنیم

التماس می‌کرد و مشت‌هاش رو به در می‌کوبید. هیچ احساسی به اون صدا نداشت؛ انگار که تکه ای زباله ی بی ارزش پشت در جا مونده و برای برگشتن به خونه التماس می‌کنه.

-نیک بازداشت شده، اگه به حرفام گوش ندی ممکنه دیگه هیچوقت همو نبینیم

چقدر خیال خوشی داشت که فکر می‌کرد ندیدنش برای زین اهمیتی داره. برای زین چه تفاوتی داشت؟ شش سال تنها بود، باقیش هم روش.

-میگم درو باز کن زین درو باز کن

طاقت نیاورد؛ مثل برق زده ها از روی کاناپه پرید و سمت در شیرجه زد. قفل درب رو کنار زد و با شدت بازش کرد.
دختری رو دید که برعکس اولین دیدارشون، تمام صورتش غرق اشک بود و زیر بارون نم‌ناکی که به خیابون ها زده بود خیس شده بود.
صبر نکرد؛ کتف نسا رو توی دست سالمش گرفت و بدون زمان دادن به اون، داخل خونه پرتش کرد.

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now