هنوز هم بخاطر دوش گرفتنش بین اون همه آدم که انگار آخرین حمامشون به ماه پیش مربوط میشد احساس انزجار میکرد.
ظرف شامش رو به خالی ترین شکل رها کرد و پاکت سیگار هایی که پرستار همراه غذا آورده بود رو از روی میز برداشت. قابل توجه بود که لویی حرفش رو جدی گرفته بود و واقعاً دو بسته مارلبروی قرمز رو به دستش رسونده بود. احتمالاً این آرامش قبل طوفان بود و لیام هم از لویی طوری که یه فرزند از پدرش ترس داشت میترسید.
-کجات قشنگه که میرن برات سیگار میخرن؟ اینجا جونشون در میاد دو قاشق بیشتر غذا بکشن
زین روبروی لیام، مثل همیشه پایینِ تخت خودش روی زمین نشست و صفحه ی مدنظر از کتاب محبوبش رو تا زد.
-برای قشنگیای من نمیارن، لویی برام میفرسته. داشتن یه برادر گردن کلفت توی زندگی هرکسی لازمه
لبخندی به عشقبازی لیام با پاکت های توی دستش زد و آرزو کرد که کاش خودش هم سیگاری داشت تا انقدر زیبا بهشون خیره میشد. یا سیگاری، یا چیزی شبیه به سیگار ها.
-اگه انقدر گردنش کلفته چرا اینجایی؟
با کنجکاوی سوال کرد و با نگاهش نخ کشیده ای از سیگارش که بین انگشت های کشیده ی لیام به رقص در اومده بودن رو دنبال کرد. سیگار ها هم رقاص های زیبایی بودن، لیام هم آموزنده ای خبره.
-از وقتی زبون باز کردی خیلی سوال میپرسی
هردو خندیدن و به نخ های توی دست لیام خیره شدن. زین خودش رو جلوتر کشید و وزنش رو روی دستهاش که پشت بدنش بودن انداخت. اتاق به قدری کوچیک بود که اگر هردو روبروی هم روی زمین میخوابیدن، باید روی هم میفتادن تا توی فضا جا بگیرن. پس در همین حالتی که نشسته بودن هم به اندازه ای به هم نزدیک بودن که زین برای قاپیدن اسباب بازی های لیام، تنها نیاز بود تا کشی به دستش بده و اون ها رو بدست بیاره. باید این کار رو میکرد؛ زین شعله بود و هر سیگاری انتظار برای سوختن.
-پس بیا از هم سوال کنیم
کشوی فندک ها رو باز کرد و با بیرون آوردن همون فندک همیشگی، بالاخره دستش رو به سمت سیگار های آواره ای که توی دست های لیام میچرخیدن دراز کرد. یکی از اون ها رو بین لبهاش گذاشت و دستش رو برای جلوگیری از هوا، اطراف سیگارش نگه داشت.
-هرکی که جواب داد پوک بعدی رو میزنه. انقدر میچرخه و میچرخه که صاحب کام آخر کاری رو انجام میده که شخص برنده ازش میخواد
فندک رو زیر سیگار گرفت و در انتهای جمله اش، پوک کوتاهی بهش زد. هنوز توی سیگار کشیدن تازهکار بود، اما بازهم کشیدنش چیزی نبود که بخواد ازش دوری کنه و امتحانش نکنه. برعکس، طی همین چندروز انقدر انجامش داده بود که حس میکرد بهش اعتیاد پیدا کرده.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟