19;

171 48 83
                                    

با احتیاط درب رو باز کرد و وارد اتاق شد. هیچ نوری جز نور مانیتور های روشن به چشم نمی‌رسید؛ پرده ها کشیده شده بودن و تک لامپ دفتر هم خاموش بود.

-دردت به جونم

تلخندی‌ به جسم غرق خواب برادرش زد و تغذیه های توی دستش رو کنار لیام روی میز گذاشت. تعدادی غذای آماده و منجمد برای روزهای پرکار لیام بودن که کارن اون ها رو برای تک پسرش فرستاده بود.
همه نگران لیام بودن، علا خودش.

پشت مانیتور ایستاد و صورت لیام رو از روی سیم های زیر دستش بلند کرد، رد تمام اون ها روی صورتش جا مونده بود.
زین هم درست مقابل لیام به خواب رفته بود. ساعت نزدیک به ظهر بود و هیچکدوم از اونها قصد شروع کردن روزشون رو نداشتن.

هدفون رو از روی گوش های لیام برداشت و شر‌ع به نوازش کردن پشت گردن لیام کرد.

-بیدار شو، کل تنت خشک شده

زیر گوشش زمزمه کرد و بطری بزرگی که پر شده از شیرقهوه ساخت کارن بود رو جلوی بینی لیام نگه داشت. شاید بو کشیدن کمکی به بیدار شدن اون می‌کرد.

بعد از چند ثانیه احساس کردن عطر قوی و دلنشینی که به بالاخره به بینی‌ش رسیده بود، چشم باز کرد و آخی از درد پیچیده توی گردنش کشید.

-صبح بخیر داداش، ساعت چنده؟

دیگه خبری از نگاه مهربون لویی نبود؛ رنگ نگاهش به بی حسی تبدیل شده بود و درحال ور رفتن با گلدونی بود که کنار میز لیام -روی زمین- جا خشک کرده بود.

-ساعت دیروقته پسر جان، همزمان که از خوراکی های مادرت می‌لمبونی بهم بگو از کی به گل علاقه پیدا کردی؟

نیم نگاهی به لیامی که درحال سر کشیدن تمام بطری بود انداخت و منتظر جوابی موند که به شدت از شنیدنش تنفر داشت.

-از زین خریدم، مجبور شدم

-مجبور شدی؟ من و سیاه نکن لیام من خودم ته همه ی این خطام

صندلی دیگه ای رو از گوشه ی اتاق کنار میز لیام آورد و درست مقابل لیام نشست؛ بطری رو از دستش کشید و با نگاه جدی ای سر لیام رو به جای سمتِ مانیتور ها بودن، به سمت خودش چرخوند.

-ازش خوشت اومده؟

بی مقدمه سوال کرد و توجهی به پریدن تمام شیرقهوه ی موجود توی دهن لیام به داخل گلوش نکرد. به هرحال جواب سوال رو هم می‌دونست، اهمیتی به جواب لیام نمی‌داد.

-انقدر مشکلات زندگیم زیاد هست که وقت نکنم از کسی خوشم بیاد لویی، اونم یه پسر

دروغ گفت و توی ذهنش تمام لحظات کنار زین بودن رو دوره کرد؛ زیبا بود. ثانیه ها در‌تمام لحظات سریع بودن و لیام آرزو می‌کرد که کاش عقربه ها می‌ایستاد.

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now