با آهنگی که توی چنل گذاشتم بخونید، ممنون.—-
one year later
عینکش رو روی چشمهاش جابجا کرد و کتابی که فقط چند صفجه تا اتمامش باقی مونده بود رو کنار باقی کتاب های روی میزش رها کرد.
با تقه ی در، تکیه اش رو به صندلی چرخدارش زد و با سکوتش به شخص پشت در اجازه ی ورود داد.
-لیام، پیامهامو چک کردی؟
فوراً درب رو پشت سرش بست و با عجله وارد دفتر لیام شد. از اونجایی که میدونست جواب سوالش «نه» هست، تبلتش رو روشن کرد و برای پیدا کردن مطلب مد نظرش، صفحاتش رو بالا و پایین کرد.
-کتاب میخوندم، چیشده؟
تبلت رو از دست سارا کشید و وقتی صفحه ی بازشده ی مقابلش رو دید، کلافه نفس عمیقی کشید و دوباره تبلت رو به سارا تحویل داد.
-دکترت برام فرستاده، نمیخوای جدی بگیریش؟
-انقدر جدی گرفتن لازم نیست سارا، حوصلمو سر بردی
بیخیال دستش رو سمت کتاب دیگه ای دراز کرد و خوب به نوشته های یادداشت شده روی جلد طلایی اون خیره شد. کتاب جالبی به نظر میرسید؛ لیام هم قضاوتگر هرچیزی بود از روی جلد.
-لیام تو عملاً سوء تغذیه گرفتی، باشه؟ من تاکید کردم آسون ترین برنامه غذایی رو برات بنویسه و ازت انتظار ندارم این یکی رو هم رد کنی
جوابی نشنید. نگاه لیام هنوز هم روی ورقه های پر از یادداشت کتاب بود و برای لحظه ای هم که شده، چیزی از حرف های سارا رو جدی نمیگرفت.
-هنوز ناشتایی؟ درسته، مثل همیشه. پس از امروز برنامه ات رو شروع کن، از نبودم سواستفاده نکنی و چیزی نخوری پین، همه چیز رو طبق برنامه مصرف کن
سریع بیان کرد و تبلتش رو از روی میز لیام برداشت تا سمت جایی بیرون از اتاق فرار کنه.
-نبودت؟ کجا قرار داری؟ً
-مهمون دارم؛ مایکل و اون دختره. به هرحال که باید یه روزی با این زوج روبرو میشدم
تلخ خندید و برای چند لحظه ای، با خیره موندن با محتویات روی میز، وقتش رو تلف کرد. در لحظه دوباره از جاش پرید و فحشی نثار افکار بی موقعش کرد.
-مراقبی لیام؟
تهدید وار زمزمه کرد و دستش رو منتظرِ شنیدن جمله ی تایید لیام، روی دستگیره ی در نگه داشت.
-مراقبم، برو
برای آخرین بار نگاه زیر چشمی ای به سارای عجول انداخت و با صدای تقه ی باز شدن در، نگاهش رو به کتابش داد. چند ثانیه ی بعد که هیچ دری پشت سر سارا بسته نشد، اخمی کرد و با شنیدن صدای دوباره ای سرش رو بالا آورد.
YOU ARE READING
Muted(Ziam Mayne)
Teen Fictionاز سیگار خوشت میاد، برای همینه که اونطور بین لبهات سوزوندیم؟