کابوی | ۱۱
ـ هاه...
بهمحض پیچیدن صدای نالهی هذیانوارِ پسری که تنِ تبدارِ برهنهشدهاش، تنها با شورت لامبادای سیاهرنگی که تونسته بود شکاف بین نرمههای باسنش رو از دیدِ نگاه تیز و تنگش مخفی نگه داره، توی گوشهاش، بندِ چرمی کمربندش رو کامل بیرون کشید تا با آزادیِ عمل بیشتری، زانوش رو روی تخت بذاره و سایهی تنش رو رویِ همسرش که دمرافتاده، اصواتی نامفهوم از بینِ لبهای نیمهبازش بیرون میاومد، بندازه!
ـ سرتقِ اعصابخُردکن!
غرولند محوش در عین سُرخوردن نوک انگشتهاش به روی پوستِ تن گُرگرفتهی پسر، توی گوشهای سرخشدهاش پیچید؛ اما شدتِ نالههای دردمندی که توأم با گرهخوردن نخ ابروهای ظریف و چنگشدن مداوم بندهای سفیدشدهی دستی که به جونِ ملحفهی تخت افتاده بود، اجازهای برای شنیدن به اون موجودی که روی مغزش راه میرفت، نمیداد.
ـ زيادى گُر گرفتى، سلوا!
زمزمهى خشدار كلانتر، درست با چسبیدن لبهاش به لالهی گوش پسرش، ادا شد كه نتیجهاش عمیقتر شدن گرهی بین ابروهاش بود.
ـ تنت بهونهام رو گرفته، پسرکوچولویِ کابوی؛ هوم؟!
YOU ARE READING
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...