وزه‌ی پف‌کرده!

2.1K 265 53
                                    

ـ به‌عنوان کسی که امروز به آرزویِ تحصیلی‌اش رسیده، زیادی بی‌حوصله و دمق به چشم میای، عزیزم!

همزمان با نشستن دست هیون‌اوک به روی زانوش، نگاه میخکوب‌شده‌اش رو از روی نوک کفش‌های به‌هم‌چسبیده‌اش گرفت و لب زد: «دیشب درست نخوابیدم، عمه. یک‌کم خواب‌آلودم، همین!»

ـ نمی‌پرسم چرا قرار ناهارمون رو یک‌طرفه به‌هم زدی؛ اما از وقتی برگشتی، زیادی توی خودتی! اتفاقی افتاده؟!

سلوا با گرفتن دمی عمیق که ناشی از ناله‌ی درونی‌اش بود، بالاخره به مردمک‌هاش اجازه‌ی چرخیدن روی فضای مقابلشون رو داد.

ـ سرم پر از سوالِ بدونِ جوابه، عمه!

ـ عاملِ دردِ خودتی، سلوا! با من حرف بزن، من هم‌خون توام... بهتر می‌تونم درکت کنم، اهمیتی نداره که ازت دور بودم؛ اما الان اینجام! کنارِ توام؛ کنار پسرِ برادرم.

سلوا با پس‌کشیدن دستی که زیر نوازش انگشت‌های هیون‌اوک احساسِ سنگینی بی‌حد‌و‌مرزی بهش نفوذ کرده بود، با لحنی دل‌گیر و آمیخته به عصبانیت لب زد: «اگه این جملات رو اول صبح می‌شنیدم، باور کردنش راحت‌تر بود، عمه. تا کی قراره این‌همه دروغ و پنهان‌کاری به ریشم ببندید و کنارم ادای آدم‌های خوب و ناجی‌های تازه‌ ازراه‌‌رسیده رو دربیارید؟!»

شامه‌ی تیز هیون‌اوک به‌خوبی تونست منظور پشت‌ کلمات شنیده از زبون پسر رو بفهمه!

ـ آدمی که همیشه صداقت رو به زبون میاره، پاک‌ترین نیست، سلوا! دستِ پیش‌گرفتن کابوی، به‌معنای تقصیر‌‌نداشتنش توی هیچ‌چیز نیست!

خیره به زنی که با صورتی خونسرد و نگاهی نافذ بهش زل زده بود، با تمسخر جواب داد: «بایدم هم‌دیگه رو بکوبید، عمه! زیادی مشکوکید... بوش زیر بینی‌ام پیچیده! غلیظه، حال‌به‌هم‌زنه؛ اما زیادی نزدیکه...»

ـ کابوی رو نمی‌کوبم؛ چون بودنِ الانت رو به اون مدیونم، سلوا! تو فکر می‌کنی کنار‌زدن های‌جین، این‌قدر راحته؟!

ـ خسته شدم از اینکه اسم مادرم فقط به نفرت روی زبون‌تون جاری می‌شه! حداقل به‌عنوان کسی که من رو به‌دنیا آورده، به‌عنوان مادرم بهش احترام بذارید؛ حتی اگه از ته قلبتون ازش بیزارید، عمه!

هیون‌اوک با زدن پوزخندی زهر‌آگین، نگاهش رو برای چند ثانیه‌ی کوتاه از صورت گرفته‌ی سلوا به‌ مقابلش تاب داد و در نهایت با تر‌کردن لب رژ‌خورده‌اش، اخم‌کرده پچ زد: «یدک‌کشیدن همون چهار واژه، برای زنی مثل های‌جین، یه چرندِ بزرگه، سلوا! حیوونی که مادر خطابش می‌کنی، یه شاه‌مارِ افعیه که از وقتی پدرت مرد، بیشتر نیش زد و افسار پاره کرد...»

CowBoy | Vkook | AUDonde viven las historias. Descúbrelo ahora