با تپش قلبی که میتونست ضربانش رو حتی توی گوشهاش هم حس کنه، نگاه خونینش رو حوالهی زنی کرد که مشغول آروم برسکشیدن یالهای فرفری اسب زخمیاش بود.
بالاخره نتیجهی حبسکردن چندساعتهی خودش توی اتاقی که حکمِ قتلگاه رو داشت، به رسیدن توی این نقطه ختم شده بود!
نه نایِ دادزدنی داشت و نه حتی نایِ اشکریختن؛ اما نمیدونست چرا هربار که جملات سهمگینِ عمه و مادر همسرش توی سر و گوشهاش اکو میشد، قطراتِ گرم اشک از چشمهاش سرازیر میشدن و پسر در بیچارهترین حالتِ خودش، محکوم بود به محکم رویهمفشردن پلکهای لرزان و پفکردهاش!
درست مثل الانی که داشت تمام تلاشش رو میکرد تا وسطِ مزرعه، فریاد دلخراشش از ته گلوش بیرون نزنه و به گوشِ افراد نزدیک به خودش نرسه!
ESTÁS LEYENDO
CowBoy | Vkook | AU
Fanficكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...