صدای کندهشدن دکمههای پیراهنی که توسط انگشتهای مرد وحشیانه از هم جدا میشد و روی کفپوش چوبیِ بالکن میافتاد، آمیخته به صدای نالهای بود که از ته گلویِ مریض سلوا خارج میشد.ـ هاه، اوم!
غرشهای کوتاه و بمی که نُتِ خشدار گلوی حساس پسر رو توی خودش حفظ کرده بود، بهخوبی مشهود و توی گوش شنیده میشد.
هُرم نفسهای داغی که از پرههای بینیشون روی پوست سردِ هم، بهیکباره پخش میشد، درست مثل کورهای مملو از مواد مذاب بود که گرمای ساطعشده ازش، برای عمیق سوزوندن اعضایِ داخلیشون هم، کافی بهنظر میرسید.
مورمورشدن زیرپوستی نوک بینیِ پاپیای که ملوسانه توسط کابوی نوازش و بوسیده میشد، باعثِ چینخوردن بامزهی مشامی شد که حالا دمی عمیق، از عطر تلخ آمیخته به بویِ تن مرد هیکلی به خودش گرفته بود.
نشستن کف دست داغش به روی گونهی سرد کلانتر همراه با عمیقتر شدن گرهی ابروهاش بههم بود.
لبهاش بهنوبت مکیده و گزیده میشد و مالشرفتن ته دلش اون هم زمانی که هنوز کاری رو از پیش نبرده بودن، خبر از رخوت تنی میداد که همینحالا هم برای کمتر سرپاایستادن، یک طرف از باسنش رو روی لبهی نردهی محافظ بالکن گذاشته بود.
ـ کورهی آتشی، وزه! تبت زیاده.
صدای خشدار اما منعطف کلانتر توی صورت تبکرده و رنگپریدهای که سرخیِ نوک بینی و لبهاش بههمراه پف دلنشین زیر چشمهاش، تابلویی بوسیدنی از گربهی چموش و بغلیاش توی نگاهش ساخته بود، زمزمهوار ادا شد تا چشمهای خمار و تنگشدهی مرد با حالت همیشگیاش روش قفل بشه.
ـ از خواستن و نخواستنِ توئه، کابوی!
بهمحض بیرونکشیدن کمربند و رهاشدن سگکش به روی کفپوش چوبی، انگشتهای کلانتر با آرامشیِ دیوانهکننده که نگاه عمیق، گرم و نفوذپذیرش به روی صورت پسر رو همراهی میکرد، روی تکدکمهی شلوار جینِ اسلیمفیتش قرار گرفت تا بدونِ عجله، اون دایرهی فلزی رو از بندِ شیاری که اسیرش شده بود، نجات بده.
آرامش رخنهکرده به داخل حرکات مردی که حالا داشت با سری کجشده و نیشخندی مرموز، نگاه تیره و بُرندهاش رو وراندازگونه روی سرتاپای هیکلی میگردوند که نرمی و برهنگیاش در عین لم زدنش به سطح بالایی نردههای حفاظتی، در اثر سرما، نوکِ انگشت پای راستش کمی جمع شده بود، برای لغزیدن لب زیرین و پفکردهی سلوا به زیر دندونی که رد خونمردگی، روش پیدا بود و به چشم میخورد، محرکی قوی بهحساب میاومد.
تب زیر گردنش بهمحض بیرونکشیدن شلوار از پاهای خوشفرم مردی که رونهاش نمادِ سالها تلاش برای ساخته شدنشون بود، بهیکباره تبدیل به گُرهای عمیقی شد که سرتاسر تنش رو داشت به تصرف خودش درمیآورد.
CZYTASZ
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...