خیره به سقفِ ماشینی که صدای برخورد تند قطرات بارون به روش، فضایِ گرم و دلنشین داخلش رو رویاییتر از هر زمانی میکرد، پلک آرومی زد و با کمی مکث، سرش رو بهسمت راست چرخوند.
آرومگرفته از دیدن موجود نرمی که جنینوار خودش رو بهش چسبونده بود و نفسهای منظمی میکشید، با احتیاط تنش رو به پهلو انداخت و بوسهی عمیقی به پشت پلک بستهی گربهی ملوسش زد.
ـ جونم، راحت بخواب. کنارتم وزه!
زمزمهی پچدارش، خطِ اخم ظریف پسری که خوابآلود، لبهای اناریاش رو با روی هم کشیدن جلو میداد تا به خیال خودش چشمغرهای اساسی به صدای رعدوبرقی بره که هرازچندگاهی سکوتِ بارانی اطراف رو با غرشهاش میشکست، ازش تصویری شیرین و دلضعفکننده میساخت تا مرد رو وادار کنه، رد لبهای بوسهزنش رو، جایجای از پوست نرمش بذاره.
ـ تموم شد، نه؟!
هر بوسهای که روی پوست لطیف وزهاش میکاشت، زمزمههای محو و ستایشگرش رو به دنبال داشت که تمامش خبر از رهاییِ چندین ماهشون میداد.
ـ جنگلِ سرسبزِ من شدی بازم، وزه.
بوسهی بعدیاش دوباره روی پلک بستهی پسرش نشست.
ـ جونِ من، بچهی من، پسرِ من!
با اخمی غلیظ روی پوستش غرید و به لبهاش فرمانِ بوسیدن کنج غنچهای رو داد که نیمهباز بودنش، مجنونترش میکرد.
ـ تمامِ شروعِ روزهای این هشت ماه رو، بوسیدمت تا بدونم واقعی هستی، تا بدونم خیال و توهم من نیست! بارم رو به دوش کشیدی وزه...
درد پیچیده توی صداش، باعث شد تا حریصانه پای راست پسر رو روی پای خودش قرار بده و همزمان با تیکهزدن به آرنجش، علاوهبر نوازشکردن یکسمت از گونهی وزهاش، سایهی امنش رو روش بندازه.
ـ حقته که اینقدر آروم و ملوس توی بغلم نفس بکشی، یه دل سیر بخوابی، زندگی کنی و زندگی کنی و زندگی کنی و در عوض من... خفهتر بشم از اینکه چرا مسئولیتِ من رو هم، تو به دوش کشیدی!
داغیِ پلکهاش خبر از دلِ نازکشدهاش میداد.
ـ کاش قلم پاهام رو خرد میکردم که هیچوقت سمتت نیاد، کاش وزه، کاش...
بمتر شدن صداش، ناشی از تیغزدن ته گلویی بود که کمکم بهش فشار میآورد تا خفهخون بگیره و خوابِ پسرش رو بههم نزنه.
ـ غلط کردم وزه، غلط کردم که هربار از خودم دورترت کردم. غلط کردم سلوا.
آماجِ بوسههای پیدرپیاش همراه با باریدن چشمهاش بود. رد اشکهاش حالا روی پوست لطیف سلوا میچکید و باعث میشد پلکعای بستهاش به لغزش در بیاد.
KAMU SEDANG MEMBACA
CowBoy | Vkook | AU
Fiksi Penggemarكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...