سكوت مرگبارى كه بينِ اشخاصِ حضوريافته در كليسا كه تعدادشون به انگشتهای یک دست هم نمیرسید، وجود داشت، با صدای خندهی یکبارهی کابوی شکسته شد.ـ خوبه، هاىجين! بالاخره از تمام قدرتت برای تیر آخر استفاده کردی.
با جمعکردن خندهی سردش، نگاه سنگینش رو به
دختربچهای که در عين بغلگرفتن کمر پاپی با چشمهای سیاه و کنجکاوش بِروبِر نگاهش میکرد، دوخت.
ـ پسرکوچولوی من برای داشتن یه دختربچه، زیادی کمسنوساله، خواهر! مهرهات رو اشتباه حرکت دادی...
ـ برای اینکه پوزهی لعنتیت رو همهجوره به خاک بمالم، از عروسم هم خواستم به اینجا بیاد!
هایجین با نگاهی که از فرط پیروزی و هیجان، برق میزد، جملاتش رو با نیشِ زبونى كه زهر ازش چكه مىکرد، به زبون آورد.
ـ پشتِ در این کلیسا انتظار دیدنتون رو میکشه تا با کوبیدن حقیقت به صورتِ جفتتون، حماقت پسرم
در برابر نادیدهگرفتن دخترش، اِوان، رو یادش بیاره!
سنگينى نگاهى كه خوب مىدونست ترکشهای نهفتهی درونش بهمحض زلزدن بهش، به تنش برخورد میکرد رو با لحنی تابنیاورده، شکست.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
CowBoy | Vkook | AU
Hayran Kurguكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...