اولویتِ اصلی!

1.9K 234 109
                                    

به‌محض رسیدنش به حصار ورودی مزرعه، صدای بی‌امان نوتیف گوشی‌اش زیر شدت بارون تازه آوار‌شده از آسمون، گره‌ی اخم‌هاش رو سرسخت‌تر از قبل توی هم کشید تا با بیرون‌دادن دود فیلتر نیمه‌سوخته‌ی میون لب‌هاش، بی‌اهمیت به چسبیدن لباس‌های خیس‌ به تنش، گوشی رو ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به‌محض رسیدنش به حصار ورودی مزرعه، صدای بی‌امان نوتیف گوشی‌اش زیر شدت بارون تازه آوار‌شده از آسمون، گره‌ی اخم‌هاش رو سرسخت‌تر از قبل توی هم کشید تا با بیرون‌دادن دود فیلتر نیمه‌سوخته‌ی میون لب‌هاش، بی‌اهمیت به چسبیدن لباس‌های خیس‌ به تنش، گوشی رو از مقابل نگاه سرد و عصبی‌اش پایین بیاره!

چكيدن آب از لبه‌ی کلاهش، همزمان با عقب‌بردن سرش، باعث شد تا صدای جیز‌مانند فیلتر خاموش‌شده‌ی بین لب‌هاش، گوشش رو برای ثانیه‌ای کوتاه پُر کنه و در نهایت با کوبش قطرات بارون به صورت و پلک‌های بسته‌اش، حالا این نگاه تنگ‌شده‌اش بود که همزمان با کوبش متوسط رکاب و بوت‌هاش به پهلوی مافین، برای تند تاختن به داخل مزرعه‌اش، سکوت موقت اطرافش رو شکست!

پس پسرِ وزه‌اش، هنوز به این جهنم برنگشته بود!


پس پسرِ وزه‌اش، هنوز به این جهنم برنگشته بود!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
CowBoy | Vkook | AUWhere stories live. Discover now