بهمحض رسیدنش به حصار ورودی مزرعه، صدای بیامان نوتیف گوشیاش زیر شدت بارون تازه آوارشده از آسمون، گرهی اخمهاش رو سرسختتر از قبل توی هم کشید تا با بیروندادن دود فیلتر نیمهسوختهی میون لبهاش، بیاهمیت به چسبیدن لباسهای خیس به تنش، گوشی رو از مقابل نگاه سرد و عصبیاش پایین بیاره!
چكيدن آب از لبهی کلاهش، همزمان با عقببردن سرش، باعث شد تا صدای جیزمانند فیلتر خاموششدهی بین لبهاش، گوشش رو برای ثانیهای کوتاه پُر کنه و در نهایت با کوبش قطرات بارون به صورت و پلکهای بستهاش، حالا این نگاه تنگشدهاش بود که همزمان با کوبش متوسط رکاب و بوتهاش به پهلوی مافین، برای تند تاختن به داخل مزرعهاش، سکوت موقت اطرافش رو شکست!
پس پسرِ وزهاش، هنوز به این جهنم برنگشته بود!
YOU ARE READING
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...