ـ پس عمقِ کثافتبودنِ تو همینقدره، نه؟!مژههای بلند و سیاهش بهکندی روی هم فرود میاومد و صورتِ سنگی و جدیاش بهلطف تکیهی چونهاش به پشت دستی که بندِ لبهی در نیمهباز بود، میتونست با موفقیت تصویری ناشناخته از خودش تویِ مردمکهایی بسازه که با تنفر و رگههای سرخِ از حقارت، روش میچرخید.
سکوت سهمگینِ جاریشده بینشون، با تاببرداشتن تای ابرویِ کلانتر و بعد رنگگرفتن قرمزیِ پُررنگشدهی خطِ لبی که نیمهباز بودنش حتی برای پایینفرستادن تودهی حجیم ته گلوش، ناتوان و در فلجیِ محض بهسر میبرد، بالاخره با غیظ کلمات نقشبسته توی ذهنِ پسر و سپس جاریشدن روی زبونش، شکسته شد.
ـ خدا لعنتت کنه که هربار عمیقتر این دلِ هیچیندار رو خُرد میکنی؛ چی هستی تو؟! یه آدم یا یه حیوونِ عیاش، هاه؟!
امتداد خفگیِ لبهای مهرومومشدهی کلانتر، خونِ بهغلیانافتادهی پسری که از شدت خشم، سینهاش بهتندی بالا و پایین میرفت رو، به فورانکردن ترغیب میکرد.
ـ هیچ کلمهای نمیتونه عمق کثافت خالصی که جلوم ایستاده رو، وصف کنه. گم شو کنار!
ـ چرا فکر کردی میذارم قلمِ پات به داخل خونهام برسه، وقتی اونقدر تشنهی مکیدنِ خونتم؟!
کلانتر بدونِ ذرهای تغییرِ موقعیت، با لحنی شُل، اما بَم و تمسخرآمیز خیره به پسر پچ زد. سینهی سپرشدهاش در عین فرورفتن دست چپی که داخلِ جیب شلوارش حبس شده بود، برای بندآوردن نفسِ پسر از روی عصبانیت و نگرفتن واکنش مد نظرش، کافی بود تا بیاراده و با تمام نفرتی که داشت توی رگهاش و بعد کریستالیِ ترکبرداشتهی نگاهش میجوشید، انگشتهاش رو با شدت به موهای مرتب مردِ قلدر مقابلش چنگ بزنه.
ـ تمامش رو زیر پاهام له میکنم؛ حتی غرورِ ازتکوتانیفتادهات رو؛ پس بشین و خوب تماشا کن که این تولهببر، تا چه حد میتونه روی قلمرویِ خودش نفوذ پیدا کنه!
وضوح کلماتی که از لابهلای دندونهای روی هم کلیدشدهاش، درست کنار گوشِ مرد بیرون میپرید، فقط ردِ پوزخند نشسته به کنجِ لب کابوی رو پُررنگتر میکرد تا اعصاب بهتاراجرفتهی پاپی رو به نهایتِ بیچارگی برسونه!
ـ شاید چون خوب نگاییدمت، زبونت اینقدر دراز شده، پاپی، هاه؟
با حرص و توانی که بهزحمت داشت حفظش میکرد، بدون اهمیتدادن به نگاه تیزی که بویِ تندیِ غلیظش توی بینیاش میپیچید، این زانویِ تیزش بود که درست تویِ فاق شلوار کلانتر کوبیده شد.
ـ هرچند لقبت عیاشه، اما توی این مورد برای من نهتنها خوب نبودی، بلکه زیادی هم کوتاهی کردی، آقا!
YOU ARE READING
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...