با پیچیدن صدای ریزش یکبارهی قطرات آب به روی زمین که خبر از دوشگرفتنِ پسر میداد، خیره به جعبهی سرخرنگی که بازشده، حلقهی سادهی داخلش رو به رخ نگاه تاریکش میکشید، لبهای چسبیده بههمش رو برای بیرونفرستادنِ آوایی که از اعماقِ پوچش سرچشمه میگرفت، از هم فاصله داد.ـ پس قراره امروز رسماً، جنگل اين كويرِ ویران بشى، كيم گو!
نيشخندى به قسمتِ آخر جملهاش كه عجيب بهش دهنكجى مىكرد، زد. هنوز هم نتونسته بود پلکهاش رو به خواب، دعوت کنه!
انگار که توی مهمترین ساعات زندگیش، همهچیز بهطرز عجیبی باهاش لج کرده بود و خلافِ میلش، زیر دلش رو وادار به پیچوتابی که شاید ناشی از استرس کُشندهای که سعی در نادیده گرفتنش داشت، میکرد.
با دمی عمیق هوای اطرافش رو نفس کشید و با مکثی چندثانیهای، بازدمِ سنگینش رو همزمان با زلزدن به رفتوآمد بعضیاز افراد که خوب میتونست از این فاصله، هدیههاشون رو ببینه، بیرون داد.
برخلاف همیشه، این بار خبری از دوست و همکارِ محبوبش نبود! اون وزهی روسی درست بعد از تحویلدادن باکسِ حلقه و اسناد مالکیتی، حتی برای یک ثانیه هم از مقابل چشمهاش رد نشده بود و همین کنجکاویِ مرد رو نسبت بهش برمیانگیخت.
![](https://img.wattpad.com/cover/361369175-288-k427510.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
CowBoy | Vkook | AU
Fiksi Penggemarكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...