ـ از چیزی که تصور میکردم، خیلی بهتره!
نگاه هیجانزدهاش رو برای چندمین بار توی فضای داخلی ملکی که همین امروز ازش باخبر شده بود، چرخوند و مردمکهاش رو روی نیمرخ مردی که دستِ کمی از برج زهرمار نداشت، قفل کرد.
ـ بهنظرت میتونیم از فضای بیرونی هم استفاده کنیم؟
با ثابتموندن نگاه مرد به جلو و جمعشدن زیر چشمهاش که خبر از تنگی چشمهاش میداد، ناراضی از ندیدن واکنشی مناسب خیره به همسرش لب زد: «زیادی ساکتی، کلانتر! نکنه پشیمون شدی و نمیدونی چطوری به زبونش بیاری؟!»
با نیش زبونی که کمی تیز و تمسخرآمیز به جون مرد زده شده بود، گرهی اخمهاش رو بیشتر بههم نزدیک کرد و با مکثی چندثانیهای که سنگینی نگاهش رو به کلانتر انتقال میداد، بالاخره تونست مردمکهای تیرهی همسرش رو، به روی خودش قفل كنه!
ـ هنوز هم دير نشده؛ راحت باش! فقط كافيه كه باهام صادقانه صحبت كنى، كابوى!
ـ ظرف يك هفته، رستورانت با دكوراسيونى كه خودت هم توى طراحىاش نقش داشتی، آماده بهت تحویل داده میشه.
همزمان با پیچیدن صدای سرد و جدی کلانتر توی گوشهاش، نگاه تیلهایش رنگوبوی عقبنشینیِ موقت به خودش گرفت!
ـ مالکیتش رو همراه با نیمی از مزرعه طبق توافق قبلی، یکجا بهت منتقل میکنم، سلوا.
بهتزده از چیزی که میشنید، با لحنی تند پچ زد: « نمیخوامشون!»
ـ خواستن یا نخواستن تو، توی این مورد اهمیتی نداره؛ چیزی که به نفعت باشه رو انجام میدم! از این زندگی، سهم داری...
کابوی خشک و جدی لب زد و نگاه سردش رو به پسر اخمویِ آمادهبهنقزدنِ مقابلش دوخت.
ـ شرط ازدواجت با من همین بود!
نگاه تنگشده و مرموزش رو توی صورت پسرش چرخوند و همان با پُرکردن یک قدم فاصلهی بینشون، درست زیر گوشش خشدار ادامه داد: «دوست دارم توی این زندگی، لوست کنم، وزه؛ پس از همسرت هرچیزی رو که خوشت میاد، بخواه... نذار حسرت چشمهای شیشهایت روی چیزی بمونه، کیم سلوا!»
ـ عجیب شدی!
با لرزی خفیف که ناشی از حسِ سرمای ناگهانی بود، لب زد و نگاهش رو به سینهی جسمی دوخت که هُرم نفسهای گرمش، داشت پوستِ زیر گوشش رو به مرز مورمورشدن سوق میداد.
ـ عوضش تو به تکتک خواستههات میرسی!
کابوی با بیرحمی گازی از غضروف بالایی گوشِ پسر گرفت و همزمان با آروم گزیدنش، تونست صدای هیسکشیدن همسرش رو بشنوه!
YOU ARE READING
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...