ـ عجیبه که هنوز زندهای، عوضیِ سگجون!قطرات عرقِ آمیخته به خونی که بویِ تیزش زیر بینیاش پیچیده بود، بهلطف ارتعاش ایجادشده، از روی شقیقهاش بهسمت پایین سُر خورد.
ـ خسته نشدی از جنگیدنِ هرشبهات؟! تهش بیرونرفتنِ جنازهات از این زندانِ لعنتیه.
تاریکیِ نگاهِ تیز و وحشیاش روی فضای مستطیلیِ کوچک بازشدهی در آهنیِ مقابلش نشست.
ـ هرچند بدجور براش مشتاقم؛ اما دیگه حالم از دیدنِ قیافهی همیشهخونیات بههم میخوره، کلانتر!
تکونخوردن اون لبهای گوشتی که مزینشده به نیشخندی تمسخرآمیز بود، برای ازسرگرفتنِ تیک عصبیای که توی صدای تَرقوتروق گردنش خلاصه میشد، بد بهنظر نمیرسید.
ـ جمعکردن لاشهی گُندهات زیادی سخت و کسلکننده شده، مرد! جذابترش کن.
سکوت پیچیده توی انفرادیِ تاریک و خفهکنندهای که بویِ کثافتِ خالیشده از رودهی زندانیهای قبلیاش، تبدیل به روتینی عادی برای پرههای بینیاش شده بود هم نمیتونست باعثِ برانگیختهشدن حسِ انزجارش بشه؛ نه تا وقتی که همین نقطه، تنها مکانِ امنش بهحساب میاومد!
تنها مکان امنی که میتونست برای چند ساعت، ذهنش رو داخلش آروم نگه داره.
تنها مکان امنی که توش میتونست برایِ زندهموندن، نفسهای عمیق بکشه.
تنها مکان امنی که میتونست به گذر پنج ماه و بیستروزهاش، فکر کنه.
تنها مکان امنی که میتونست برای بیشتر لهنشدن صورتش و لهنکردن صورت حیوونهای وحشیای که برای دریدنِ تنش، پنجههاشون رو تیزکرده بودن و باهاش خودی نشون میدادن، کمی خودش رو داخلش به بند بکشه.
تنها مکان امنی که میتونست شاهدِ بریدنهای لحظهای کلانتر باشه و بس!ـ چی توی سرت داری که اینقدر نترس و بیخیال بینِ شکارچیهات قدم میزنی، لعنتی؟! دیگه نمیتونم کنترلشون ک...
ـ شیر تا ابد تویِ قفس نمیمونه، دنزل!
با محکمکشیدن باندِ قهوهایرنگ به دور کفِ دستی که حالا قطرات خونِ غلیظ رو روی خودش جا داده بود، تنش رو به تنها دریچهی کوچک بازشدهی روی در رسوند.
ـ من عادت کردم به راهرفتن روی لبهی تیغ!
خش و بمیِ صداش که نشأتگرفته از نعرههای بیامانش توی لحظات سختِ جنگیدن داخل سلولی بود که وقتوبیوقت، آوای تیکِ بستهشدنش خبر از فایتی جدید میداد، رسا توی گوشِ مأمور انتقالی به زندان پیچید.
ـ پس بهجای بهزبونآوردن کلماتِ تخمیتر از هیکلت، درِ این قفس رو برای همیشه باز کن، نگهبان!
YOU ARE READING
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...