ـ چه قاتلِ جذاب و شیکپوشی!نگاه شرارتباری که خش و کلفتیِ امواج صداش برای دستانداختن مخاطبش توی شلوغی اولیهی صبح، رساتر از بلندگویِ سالن بود، درست مثل ویزویز مگس داخل گوش مرد پیچید.
مردی که با سگرمههای کیپشدهاش، خونسردانه برشی از املت پفکیاش رو به لبش نزدیک میکرد تا بالاخره بعداز روزهای سخت سپریشده، از امروز روتینِ نهچندان عادیِ زندگیاش، از سر گرفته بشه.
ـ حرومزاده رو ببین!
پیچیدن دومین صدای تمسخرآمیز توی گوشهاش، همزمان با نچکشیدن اندک افرادِ جمعشده به دورِ میزش بود.
ـ یهجوری به خودت رسیدی که انگار...
نگاهِ مملو از کثافتش با پوزخندی کریه، مشغولِ رصدکردن بالاتنهی مرد بود و کلماتِ ناقصش بهسمت تکمیلشدن، قدمی به جلو برداشت.
ـ برای گاییدهشد-... هاه!
نعرهی بلند و دردناک مردی که باز هم ناتمومموندن جملهاش رو بههمراه داشت، با تُنی بلند و دلخراش به گوش رسید و خبر از دردی عمیق و طاقتفرسا که حالا ریشه در تمامِ سلولهای عصبی و تحریکپذیرش دوانده بود، میداد.
ـ انگار دلت بدجور برای مزهکردن گُه خودت، تنگ شده؛ نه؟!
غرش پُر از غیظ و تحقیرآمیز کلانتر با نگاهی درنده، تویِ گوشهای شنواشون اکو شد.
با فکی قفلشده و سفیدیِ پر از رگِ خونی چشمهاش، هر لحظه بیشتر از قبل فشار جسمِ فلزی واردشده به پشت دست مردی که زمان صبحانهخوردن جرئت بهخرج داده و مشغول مزهپراکنی شده بود، رو زیادتر میکرد.
گویا تمام حرصِ جمعشدهاش از خوشمزگیِ زندانیِ سابقهداری که عادت به از رونرفتن توی این پنج ماه رو داشت، باید همین روزِ آخر خالی میشد!
ـ دستت سِر شده، نه؟! اینکه چیزی نیست استیو؛ چرخیدنِ ساعتیات بین سلولهایی که از قبل رزروت کردن، این بیحسی رو به پایینتنهات هم منتقل میکنه تا خوشیِ این درد، هیچوقت از یادت نره!
کلمات بیرونپریده از لای دندونهای روی هم کلیدشدهاش، رگ گردنش رو به برجستگی تشویق میکرد تا با نگاهی ترسناک خیره به صورت درهمرفتهی مرد هیکلی و سفیدپوست مقابلش، غرشی کنه.
ـ زیادی دُم درآوردی زندانیِ شمارهی دویستوهشت! نکنه هنوز نشئهی کُکهایی هستی که مخفیانه توی زندان، باهاش شروعبه تجارت کردی، هاه؟!
سرخیِ صورت استیو حالا جاش رو به رنگپریدگی داده بود.
ـ این بار مطمئن میشم که حکمِ پونزدهسالهات به حبسِ ابد برسه استیو؛ وگرنه روزِ آزادیت، با تاریخِ مرگت یکی میشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/361369175-288-k427510.jpg)
STAI LEGGENDO
CowBoy | Vkook | AU
Fanfictionكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...