ـ بلند تکرارش کن، سرباز!بهمحض پیچیدن صدای اکومانند کوبش مشت مرد به روی میز، بهیکباره تنش عقب پرید.
امواج نگاه بیرمق و نیمهاستوارش سعی داشت با بخشیدن چاشنی صلابت، کمی مقاومت بهخرج بده تا به جستوجوی ردی واضح از صورت مرد خشمگین مقابلش بگرده.
مردی که کاملاً خودش رو به تاریکی تسلیم کرده بود و قصد رخنمایی به سرباز جوان و آشفتهحال مقابلش رو نداشت!
ـ تلقی-...
ـ ماهیت تو همون چیزیه که عقلِ ناقصت سعی داره با قدرت نقضش کنه، سرباز.
لحن توبیخگرانهی مردِ غرقشده در سیاهی، با خش و غصب ادا شد.
ـ متعلق به این سرزمینی و به این دمودستگاه؛ چه خودت و چه تکبهتک از اعضای خانوادهات!
سنگینیِ شنیدههاش، میل شدیدی به آوارکردن ستونهای بیستسالگیِ زندگیاش، به روی سر و جسمش داشت.
ـ بیستوچهار سال و سه ماه و سیزده روز، بهت بها دادن! آزادی، خانوادهداشتن و حس مسئولیتپذیریای روی پسرِ زنی که برای کشتنِ شوهرش، اطلاعات خوبی در اختیارم گذاشت، سرباز. حقته که بدونی...
نگاه ناباور و تیرهرنگش بهمحض شنیدن حقیقت تعفنآوری که مغزش هیچجوره نمیخواست قبولش کنه، میخکوبِ انگشتهایی شد که با ریتمی روال روی میز ضرب میگرفت.
ـ بیشتر از نفس کشیدنت، به تو و خانوادهات نزدیک بودم، سرباز! تو هنوز اول راهی و کاملاً نپُخته. یک سال و نیمه که این واقعیت مدام بهت اثبات میشه؛ اما جفتکاندازیهات خستهام کرده!
ـ نمیتونی بیشتر از این غرقم کنی! توانِ من تا همین نقطه بود.
پرخاش تندش، همراه با وحشیشدن نگاهش بود تا با پیچیدن صدای پوزخند مرد ناپیدا، کلمات تمسخرآمیز و چالشبرانگیزش توی گوشهاش بپیچه.
ـ قلدری و کلهشق؛ اما یهجوری غرق میشی که تهش برای فروختنِ دوبارهی روحت، خودت پا با این اتاق میذاری!
بهمحض وولخوردن جسم نرمی که توی حصارِ آغوشش مچاله شده بود، ذهنش از گذشتهی دور چند سال پیش، فاصله گرفت و پلکهاش با کرختیِ تمام روی موهای حالتداری نشست که صاحبش با خوابآلودگی، مشغول تولید اصوات بامزهای از ته گلوش شده بود.
ـ اوممم.
تلاش اون موجود نرم برای بیشتر چسبوندن تنِ برهنهای که باز هم بهلطف تنها لامبادایِ سیاهش کمی پوشیده به چشم میاومد، اینقدر زیاد شده بود که ناچاراً مرد مجبور شد تا کمی صورتش رو عقب ببره و با اخمی شیرین، به صورت غرق در خواب پسر نگاه کنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
CowBoy | Vkook | AU
Fanficكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...