انگشتهای ضربگرفتهاش به روی میزِ سرد آهنی هم حتی نمیتونست از کلافگیِ نگاهش توی اون اتاقک چندمتری و نیمهتاریک کم کنه!
خفگیِ رخنهکرده به داخل اتاقک، توی بینیاش پیچیده بود و خطِ عمیق و غلیظ اخمهاش رو بیشتر از قبل بههم پیوند میزد تا کاسهی صبرش رو از اینهمه انتظار و یکجانشینی اون هم داخلِ قفسِ تنگی که از کوچکی فضاش به مرز خروشِ نبض شقیقههاش رسیده بود، در آستانهی سرریزشدن قرار بده.
ـ ده، نه، هشت...
گردنِ بهعقب خمشدهاش همراه با پلکهایی که بالاخره با شمارش معکوس روی هم قرار گرفته بود، خونسردانه اعداد رو یکی پس از دیگری میشمرد تا در نظر خودش آخرین فرصت قبلاز آتشیشدن روانش برای ساعتها حضورِ بدون علت، توی اتاقک بازجوییای که فقط منتظر بود در لعنتیاش باز بشه تا صورتِ اولین مأمور بختبرگشته رو پایین بیاره، رو بده، بالاخره به سه شمارهی اصلی رسید.
ـ سه، دو، ی-...
ـ کلانترِ ایالت تگزاس، آقای کیم تهیونگ؛ ملقب به کابوی!
بهمحض بازشدن در اتاقک و بهتهنرسیدن شمارش معکوسش، این نگاه سرد و درندهاش بود که سرتاپای مأمور قدبلند و سیاهپوستی رو که داشت اطلاعات درجشده روی برگههای کاغذ رو بلند میخوند، طی یک ثانیه ورانداز کرد تا با قفلکردن مردمکهای تیره و آمادهبهحملهاش به روی صورت بالاگرفتهی مرد، در سکوت کامل نظارهگرش باشه.
ـ زیادی که بهت سخت نگذشته، کلانتر؟!
لحن آمیخته به تمسخر مأمور، توی گوشِ کابوی تبدیل به سوتکشیدنی از روی غیظ شد.
ـ تا قبلاز دیدن قیافهی تو، اصلاً!
لحن تند مرد، باعث ماسیدن اون کجخند لعنتی به کنج لب مأمور شد. آوازهی کلانتر روبهروش رو خوب شنیده بود و حالا باید در عین ناباوری ازش بازجویی میکرد!
ـ میتونی تا اومدن وکیلت هیچ صحبتی نکنی؛ اما...
سکوت عمدیِ اون مأمور درحالیکه داشت تکیهاش رو به پشت صندلی نامیزون و نسبتاً کوچکش میداد تا روان عصبیشدهی مرد کتشلوارپوشِ مقابلش رو بیشتر از ساعت گذشته و انتظاری که کشیده بود، به بازی بگیره، تقریباً با موفقیت همراه شد.
ـ پیداشدن مدرک جرمت، اونقدر قوی و کافی هست که حتی حضور وکیلِ پردردسرت هم نمیتونه با دلایل مسخرهاش، روش سرپوشی بذاره، کلانتر!
صدای پوزخند کابوی که در تضاد روشنی با گرهی کور اخمهاش بود، باعث شد تا ابروهای مرد سیاهپوست با کنجکاوی بالا بپره.
ESTÁS LEYENDO
CowBoy | Vkook | AU
Fanficكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...