ـ نگاهت روى من باشه.بهمحض پيچيدن صدای پُر از تحکم کابوی توی گوشهاش، بند نگاهی رو که بهزحمت میتونست از تصویر دستههای چندنفره که به دور آتش نشسته بودن و آوای خندهی مستانه و بیقیدشون رو رها میکردن تا خوشیِ لحظهایشون رو به تصویر بکشن، گرفت و با خیرهشدن به صورت مردی که اخم نقشبسته به روی پیشونیاش، نفوذ باصلابت چشمهاش رو بهرخ مردمکهاش میکشید، لب زد: «و اگه نباشه چی، کلانتر؟!»
با زلزدنِ دوبارهاش به محلی که بهلطف شعلههای آتش کمی روشنتر به چشم میاومد، نگاه کنجکاوش رو روی اطراف چرخوند که با نشستنِ دو انگشت مرد به زیر چونهاش، باز هم تلاقی مردمکهاشون بههم گره خورد.
ـ از تكراركردنِ دوبارهی حرفم، اصلاً خوشم نمياد، سلوا!
نگاه شيشهايش که با اخمی ظریف همراه بود، روانهی تیرگی و جدیت چشمهای کابوی شد.
ـ ديدنِ هربارهى تو، منظرهى دلانگیزی نيست كه بخوام نگاهم رو روت ثابت نگه دارم، دایی.
تخسی اون نگاه که حالا به زبونِ درازش هم سرایت پیدا کرده بود، باعث میشد تا مرد قُلدر روبهروش، عاصی دندونهاش رو روی هم فشار بده و با پرخاشی که طبق معمول ازش انتظار میرفت، به حرف بیاد.
ESTÁS LEYENDO
CowBoy | Vkook | AU
Fanficكابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه شبهاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت گرمش سپرى میشد، این بار طعمهی جدید و بازندهی میز و تختش رو پیدا میکنه؛ غافل از اینکه سِلوا قراره نفسش رو، روی تنش بند بیاره! ᤴ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #Cowboy - پنجـشنبـههـا ...