Part 17

176 40 4
                                        

لب پایینش را گاز گرفت

- و وقتی از خواب بیدار شدی؟

جیمین سرخ شد

- من تنها بودم ولی... خب اون... اون گفت با من توی رختخواب خوابیده و اون... اون شروع کرد

مختصر و مفید گفت:

- آره آره اصلا نمیخوام جزییات اینکه چجوری  سعی داشت تو رو اغفال کنه رو بشنوم فقط به من بگو اون واقعا باهات عشق بازی کرد یا نه؟

- نه اون... رفت ریششو بزنه و من... من وقتی اون توی اتاق نبود از اونجا رفتم

و دو تایی حموم کردن؟
هنوز هم از فکر کردن به آن سرخ میشد.
- اینم اینطوری نیست که به نظر میاد

- وقتی یواشکی از آپارتمانش رفتم بیرون رفتم به آپارتمان تو حموم بودم که یونگی وارد خونه شد اوه همه چیز خیلی خجالت آوره جونگکوک دیگه دلم نمیخواد در این مورد صحبت کنم هیچ اتفاق مهمی نیفتاد مهم نیست که اون باعث شد این موضوع چطور به نظر بیاد و قضیه جانگ هوسوک رو هم خیلی راحت میشه توضیح داد اون هم مثل معمول خودش رو نزدیک کرد و یونگی درست همون لحظه اومد و جلوش رو گرفت

- آخر هفته جالبی داشتی مگه نه؟

تنش آرام آرام داشت از بدن جونگکوک خارج میشد

- نباید اجازه میدادم با اون میرفتی باید بهتر از این حرفا میدونستم که نمیشه به اون اعتماد کرد

- من ازش خوشم اومد جونگکوک

- واقعا؟ اون هم از تو خوشش اومد وقتی فکر کرد که میخوام با تو ازدواج کنم حسابی عصبانی شده بود

- البته که اون... اون فکر میکنه من ازش استفاده کردم تا تو از من خواستگاری کنی وقتی این حرفها رو بهت میزد از روی قصد بدجنس شده بود به عنوان همسر آینده ام این امکان وجود داشت که تو به خاطر این کارم با صدای بلند اعتراض بکنی

- به عنوان برادرت من با صدای بلند اعتراض میکنم

لبخندی زد

- ولی اگه بگی حالت خوبه پس منم بیخیال میشم و متوجه ای که این باعث میشه من بیشتر به این فکر کنم که ایده ی خوبی نیست که تنها زندگی کنی؟

جیمین لبهایش را جمع کرد

- اوه جونگکوک

- توتنهایی در امان نیستی من الان باعث شدم یونگی دلسرد بشه ولی وقتی متوجه بشه که میخوام با تهیونگ ازدواج کنم ممکنه دوباره برگرده

این چیزی بود که جیمین به آن امیدوار بود
نمیخواست یکی دیگر از تعداد زیاد افرادی باشد که وارد زندگی یونگی شده بود ولی دوست داشت او را بهتر بشناسد بیشتر از هر مرد دیگری که میشناخت احساساتش درگیر او شده بود و نفرت اولیه اش تبدیل به کنجکاوی سوزنده ای شده بود تا او را بهتر بشناسد او نسبت به هیچکس احساس مسئولیت نمی کرد و این حس را القا می کرد که هرگز هم این کار را نخواهد کرد
یک مرد تنها بود و قصد داشت همان گونه هم باقی بماند اقرار کرد

- ممکنه ولی شک دارم اون به من گفت که هرگز دنبال یه نفر راه نمیفته

جونگکوک با خشکی گفت:

- فکر هم نمیکنم نیاز باشه همچین کاری کنه
دقیقا برای همین اگه به آپارتمان خودم برم کاملا از دستش در امانم

- نه جیمین

- خب چطوره من با یه نفر دیگه خونه رو شریک بشم؟

- هوم فکر کنم فکر خوبی باشه کسی تو ذهنت هست؟

- نه ولی میتونم آگهی بدم 

متوجه شد که جونگکوک دارد کوتاه می آید








___________________________





ووت یادتون نره 👇😉

intractable (Yoonmin)Onde histórias criam vida. Descubra agora