Part 12

195 42 1
                                        

هنگامی که جیمین به آرامی وارد اتاق شد همه مهمانها رفته و فقط تهیونگ و جونگکوک در خانه بودند و هر دو روی صندلی نشسته و قهوه می نوشیدند جونگکوک با وارد شدن او از جا پرید او را در آغوش گرفت و گفت:

- جیمین کجا بودی؟

بدون اینکه مستقیم به چشمان کنجکاوش نگاه کند پاسخ داد:

- میدونی کجا بودم

از میان بازوهای او بیرون آمد

- سلام تهیونگ

و هنگامی که پیشخدمت فنجانی برای او آورد لبخندی به او زد و گفت:

- ممنون جنينكز

بعد تهیونگ را نگاه کرد که لیوانش را از قهوه پر نمود جونگکوک منتظر ماند تا پیشخدمت از آنجا خارج شود و بعد صحبتش را ادامه داد:

- تو توی آپارتمان نبودی جیمین چند بار بهت زنگ زدم یه بار دیشب و دو بار امروز صبح

جیمین سعی کرد تعجبش از اینکه به آن راحتی دستش رو شده بود را پنهان کند لبخندی به برادرش زد و بعد فنجان قهوه ای که تهیونگ به سمتش گرفته بود را گرفت و
گفت:

- دیشب هنوز از مهمونی برنگشته بودم و امروز صبح هم وقتی زنگ زدی حموم بودم

جونگکوک اصرار کرد

- امروز صبح به فاصله دو ساعت باهات تماس گرفتم

- باشه پس اولین بار که زنگ زدی من خواب بودم

حالا دیگر داشت عصبانی میشد
تهیونگ آرام به جونگکوک گفت:

- آنقدر این پسر رو سوال پیچ نکن جونگکوک میدونم اگه خودم دیروز عصر رو با مین یونگی می گذروندم شبش رو به چه کاری سپری میکردم و مطمئنا کاری که میکردم ربطی به خوابیدن نداشت

جونگکوک با حالتی مشمئز گفت:

- تهیونگ داری در مورد برادرم صحبت میکنی

حالا نوبت جیمین بود که متعجب به نظر بیاید اینکه جونگکوک شخصی که همیشه ارتباط خانوادگیشان را راز نگه میداشت به آن وضوح اعلام کرده بود آنها برادر هستند تعجب برانگیز بود موشکافانه به جونگکوک نگاه کرد و گفت:

- جونگکوک؟

جونگکوک بازویش را به سمت تهیونگ دراز کرد و او را به سمت خود کشید جونگکوک که معمولا بسیار با اعتماد به نفس بود با حالتی
کمی خجالتی گفت:

- ا... تهیونگ و من قراره با هم ازدواج کنیم جیمین

جیمین به آن دو نگاه کرد میتوانست خوشحالی را در صورت هر دویشان ببیند
هر دو را در آغوش گرفت و گفت:

- براتون خیلی خوشحالم خبر خیلی فوق العاده ایه عروسی چه تاریخیه؟

تهیونگ به خوشحالی او خندید و گفت:

- هي بذار اول خودمون به این ایده ازدواج و این چیزا عادت کنیم باید اقرار کنم که در گذشته نسبت به تو احساس دلواپسی داشتم چون نمیدونستم رابطه شما دو تا چیه همه فکر میکردن...

جیمین با قیافه ای در هم جمله او را تمام کرد و گفت:

- همه فکر میکردن ما معشوقه همدیگه ایم به نظر میاد می یونگی هم دچار همین سو برداشت شده و با من هم درست بر همین اساس رفتار کرد

قیافه برادرش از خشم تیره شد و گفت:

- اون چی بهت گفته؟

intractable (Yoonmin)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora