🌙𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 0

164 12 5
                                    

وقتی که صدای برخورد قطرات بیرحمانه بارون با سقف بالا سرم رو شنیدم حس کردم دیگه بارون رو دوست ندارم.
وقتی که صدای چک چک خون توی سرویس تنگ و تاریک خونه به گوشم رسید دلم میخواست دیگه چیزی نشونم.

حتی از خورشیدی که طبق یه ساعت معین توی دل آسمون جا میگرفت تا همه جارو برای عموم روشن کنه هم متنفر بودم.

از حرفای شیرین و عاشقانه ای که روی زبونا بود؛هر چند به دروغ،از چشمایی که حس امنیت میدادن و بعد به زیباترین شکل ممکن تورو داخل سیاهچال غم خودشون مینداختن بیزار بودم.

من همچین آدمی بودم.ساکت نشستن و زل زدن به یه نقطه همیشگی خیلی وقت بود که به عنوان سرگرمی حسابش میکردم یا شایدم تنها کاری که از دستم برمیومد همین بود.
شنیدن صدای رو اعصاب تیک تاک ساعت خاک گرفته روی میز و هر از گاهی انداختن یه نگاه گذرا به گلای خشک شده کنارش که حالا نصف گلبرگ هاش خشک شده بود و سطح میزو پر میکرد.

حتی زیباترین چیزها هم یه روزی کم میاوردن و نقاب بدبختی روی صورتشون مینشست.

یادم میاد روزی توی قبرستون قدم میزدم،خب بلاخره منم کسایی رو داشتم که اونجا انتظارم رو بکشن.وقتی قبر هارو یکی یکی پشت سر میزاشتم و به سنگ قبرای قدیمی با دسته گل های پژمرده کنارشون خیره میشدم به تک تکشون حسودی میکردم. حداقل اونا روحشون هنوز یه جاهایی همین اطراف بود اونا از درون نمرده بودن تا معنی مردن رو درک کنن.

سال ها بود که صدای هیچ آدمیزادی توی این خونه ی سوت و کور شنیده نمیشد.همون لحظه بود که حس کردم دلم برای صدام و حرفایی که با جدیت تمام به خودم جلوی آیینه میزدم تنگ شده.

فقط خدا بود که با صداهایی که هر از چندگاهی به این خونه میفرستاد میخواست جو رو عوض کنه و هرسری جوابش فقط یه پوزخند مسخره بود یا جمله وقتی که تکیه گاه نیاز داشتم تو روی زمین سرد ولم کردی بود اما فقط توی مغزم.بهرحال میدونستم خودش میشنوه.

درست وقتی که لبه پرتگاه بودم و همه چی داشت مثل سیاهی شبای بیشمار زندگیم میشد تو اومدی.تو اومدی و من تونستم نور وجودتو تو تاریکی قلبم حس کنم.اونجا بود که گفتم شاید میخوای دستمو بگیری تا بلاخره از روی این زمین سرد لعنتی بلند شم اما اینبار به زبون آوردمش٬سکوتم همزمان با دیوارای یخی و سرد وجودم فرو ریخت و از اون لحظه به بعد چشمام فقط یک چیز رو میدید.

تو...




سلام به کسایی که تصمیم گرفتن شبی در اپرا رو بخونن:)))
من تمام تلاشم رو کردم تا این فیکشن اونجور که تو تصوراتم بود بشه و شما از انتخاب و خوندنش پشیمون نشید و لذت کافی رو ببرید.
ایده این داستان از دیالوگ ها و آهنگ هایی که بهشون گوش میدادم تو ذهنم اومد و واقعا میخواستم یه وایب کاملا تفاوت از چانبک بسازم.
امیدوارم تایم خوبی رو با خوندن شبی در اپرا سپری کنین🤍
ووت و کامنت فراموش نشه

A Night At The Opera ༉Where stories live. Discover now