🌙𝑺𝒊𝒙𝒕𝒉 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕 𝑪𝒂𝒍𝒍𝒆𝒅: {Bloody Night}

48 8 12
                                    

دوباره اینجا بود ...
تو این سالنی که همچنان مثل همیشه بود و تو سکوت غرق شده بود. دوباره اولین نفر رسیده بود و اصلا نمیخواست صدای باز شدن درب سالن و قدم ها و پچ پچ های مردم سکوت رو ازش بگیره.از طرفی هم نمیدونست اگه با چانیول بعد از اون شب و اتفاق های بینشون رو به رو شه باید چه واکنشی نشون بده.

فقط میدونست که حالا خیلی مشتاقه تا بیشتر درمورد اون بدونه.دلش میخواست کاری کنه خود چانیول بهش اعتراف کنه که علت اصلی اینکه تصمیم گرفته بیاد سمتش چیه، چه ارتباطی با اون شرکت داره و بگه از بین این همه آدم چرا بکهیون؟

اون هیچکدوم از چرت و پرت هایی که چانیول میگفت رو باور نمیکرد. محض رضای خدا... عشق؟ کدوم عشق؟
یعنی بودن کسایی که هنوز به عشق باور داشتن؟ هنوز وجود داشتن ادمایی که تو این دنیا حس علاقه نسبت به کسی یا چیزی رو داشتن؟ صبح ها به یاد اون بیدار شن و شب ها هم با یاد اون چشم روی هم بگذارن؟

بکهیون فقط این به قول خودش چرت و پرت هارو توی رمان هایی که نوجوونیش میخوند دیده بود و مشخصا اسمش روش بود "رمان" "داستان" "افسانه".

اهمیتی به حرکاتش وقتی ذوق زده میشد نمیداد و نگاه سردش همیشه جواب لبخند های دندون نما و چشمهای درخشانش بودن.
درواقع آدما میتونستن برای پول همه کار کنن.فقط یه مقدار استعداد بازیگری لازم بود و مقدار زیادی چاشنی بی تفاوتی.

اما یه حسی مدام تو سرش بهش هشدار میداد که چانیول اصلا بازیگر خوبی نیست، از کارها و حرفهاش صداقت میچکه و چشمهاش نمیتونن دروغ بگن.

کلافه پوف بلندی کشید و به موهاش چنگ زد.دیگه نمیدونست به چی باید اعتماد کنه.مغزش کاملا از دسترس خارج شده بود و به دو قسمت "چانیول یه بازیگر آشغال که حاضره برای پول حتی اعتقادات و هویتشم عوض کنه" یا "چانیول یه احمق عاشق پیشه اس که حاضره برای توجه بکهیون تو این سالن جلوی همه لزگی برقصه"

در با شدت باز شد و ثانیه بعد عطر تلخ وسردی به مشامش رسید.

+ای...لعنت...به این...ترافیک.

چانیول کمی خم شد و کف دستهاش رو روی زانو هاش گذاشت.

+بازم نت...نتونستم زودتر ازت برسم.

همچنان نفس نفس میزد ولی بی اهمیت بلند اعلام کرد و اهمیتی به اکو شدن صدای خش دارش داخل فضای اطراف نداد.

بکهیون طبق انتظار پوزخندی زد و نگاهش محو کفش هاش شد.

بعد از گذشت تقریبا یک یا یک و نیم دقیقه که چانیول از منظم شدن نفس هاش مطمعن شد، دستی به موهاش کشید و آروم آروم و با تردید سمت صندلی کنار بکهیون قدم برداشت و بعد از صاف کردن صداش کنار بکهیون نشست.

چانیول در کمال تعجب تا پر شدن کامل سالن و بسته شدن نهایی درب و حتی قرار گرفتن خواننده روی استیج چیزی نگفت و فقط زیرچشمی بکهیون رو نگاه میکرد و از استرسی که نمیدونست برای چی داره ناخن هاشو به پوست کف دستش فشار میداد تا مثلا تخلیه استرس بشه.

A Night At The Opera ༉Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt