🌙𝑻𝒘𝒆𝒍𝒇𝒕𝒉 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕 𝑪𝒂𝒍𝒍𝒆𝒅: {Night Wolf}

17 6 0
                                    

شروع فلش بک:

{پیراهن غرق در خون رو بیشتر دور دستاش پیچید و با زور بیشتری جسد رو روی زمین کشید.هرلحظه یه بار با استرس اطراف رو نگاه میکرد و چک میکرد تا کسی پیداش نشه و موفق هم شد.

جسد رو تا حیاط پشتی خونه اش کشید و وسطش رهاش کرد.

صاف ایستاد و دستی به کمرش کشید.بعد از کمی کش و قوس دادن به بدنش بیل رو از کنار حیاط که قبلا آماده اش کرده بود برداشت و نقطه مشخصی از باغچه رو شروع به کندن کرد.

هوا سرد بود و باد سردی درحال وزیدن بود و لباسایی که بکهیون پوشیده بود مسلما برای این فصل اصلا گرم نبود ولی اون اهمیتی نمیداد.

دستاش یخ کرده بود و از خون قرمز شده بود و دسته بیل رو هم قرمز کرده بود.
قرص ماه درست وسط آسمون میدرخشید و وسط حیاط خودنمایی میکرد.کم کم داشت از سرما لرزه به تنش میوفتاد اما اون همچنان به کندن ادامه میداد و وقتی از یه حدی گذشت دیگه ادامه نداد.

بیل رو ول کرد و دوباره جسد رو به وسیله پیراهنش گرفت.

نمیدونست بخاطر استرسه یا سرما، ولی حالا دیگه کامل داشت میلرزید جوری که دندوناش داشتن به هم میخوردن و صدای نفس هاش اکو شده بود.

-تو حتی اونقدری ارزش نداری که بخوام کفنت کنم...باید سر مزارت فقط شاشید!

برای خودش زمزمه کرد و جسد رو با شدت داخل حفره ای که کنده بود پرت کرد.سریع بیل رو برداشت و خاک هایی که بیرون آورده بود به جای قبلیشون برگردوند.اونقدری ریخت که مزار کاملا پر شد و دیگه خبری از خاک نبود.

بیل رو به گوشه ای پرت کرد و همونجا روی زمین افتاد.
هنوزم باورش نمیشد چیکار کرده! دستی به پیشونی و بینی اش کشید و روشون رد خون بجا گذاشت.

از جیب شلوارش پاکت سیگاری درآورد و اولین نخی که دم دستش بود بیرون کشید.

تک خنده ای زد و بعد از چند ثانیه بلند تر خندید.

"من الان واقعا یه آدم کشتم..."

برای خودش زمزمه کرد و دوباره خندید.

سیگارش رو روشن کرد و یه کام عمیق ازش گرفت.نزدیک چند ثانیه به سیگار درحال سوختن که بین انگشتای قرمزش بود خیره شد و بعد با پوزخند روی مزار به حالت ایستاده کاشتش.

بهش خیره شد و سعی کرد با مالیدن دستش به شلوارش رد خون رو پاک کنه.

-تو اول آخر جات تو جهنم بود...من فقط زودتر فرستادمت خونه ات.توقع که نداشتی بری بهشت وقتی که خودت باعث شدی من همدست عزراییل بشم؟

به ماه بالا سرش که حالا با حاله ای از ابر ها تزیین شده بود و هارمونی ترسناکی ایجاد کرده بود چشم دوخت.

-حتما همه الان دارن دنبالت میگردن...اگه ازم پرسیدن چی بگم بنظرت؟ بگم برگشتی به همونجایی که بهش تعلق داشتی یا بگم فرستادمت جایی که خودمم ازش برگشتم؟

A Night At The Opera ༉Où les histoires vivent. Découvrez maintenant