"فلش بک-شب حادثه"
اشکی از گوشه پلکش روی زمین افتاد و نگاه تارشو به جان دوخت. درد شدیدی که تو تک تک سلول های بدنش حس میکرد باعث میشد فکش منقبض شه و به زحمت بتونه حرف بزنه. بخاطر خونی که از بینیش میومد نمیتونست راحت نفس بکشه. به زور و با ناله ضعیفی لباشو به همراه فکش تا نیمه باز کرد و بی توجه به درد توی سینش نفس عمیقی کشید که بازدمش باعث شد سرفه کنه و مقداری خون از بین لباش بیرون بریزه.
چند بار پشت هم پلک زد تا شاید بتونه جان رو ببینه اما دیدش تارتر از این بود که بتونه با پلک زدن درستش کنه با ناامیدی درحالی که اشکاش روی زمین میریخت به جایی که حس میکرد جان اونجاست نگاه کرد و با صدای آرومی نالید
ییبو:جان... اگه زنده موندی مراقب سهون با...
با قطع شدن نفس نفس زدن های از روی درد ییبو تنها صداهای واضحی که به گوش میرسید صدای رعد و برق و دادهای کای بود که با هق هق ییبو رو از پشت گوشی ییبو که فراموش کرده بود قطع کنه صدا میزد
کای بعد از این که چند بار ییبو رو صدا کرد و جوابی نگرفت بالاخره بغضش شکست و با هق هق به داد زدنش ادامه داد
کای:ییبوووو... ییبو تو رو خدا جوابمو بده دارم میمیرم از نگرانـــــــــی... ییبو... ییبووووی من... ییبویی... لطفااااا... بگو حالت خوبه ییبو میدونم پاد زهرا بهت رسیده شیومین بهم گفت دیده با پاد زهرا رفتی داخل کابین... ییبوم تو رو خدا انقدر عذابم نده لعنتی مگه یه تزریق چقدر وقتت رو میگیره که من نیم ساعته دارم اینجا خودمو پاره میکنم ولی تو جوابمو نمیدی...
انقدر همراه هق هقاش داد زد که بالاخره خسته شد ولی بدون این که تماسو قطع کنه با تلفن دفتر با شیومین تماس گرفت
شیومین:کای؟؟جواب نداد؟؟
کای:نه نه نه... هیچ صدایی از اون خراب شده نمیاد... پس(هق هق) پس اون گروه نجات لعنتی کجا مونده... هنوز نرسیدن؟؟
شیومین:نه من هیچ قایق یا هلیکوپتری نمیبینم... مطمئنی میان؟؟میخوای خودم برم اونجا؟؟
کای:نه احمق ما برای تو دیگه پادزهر نداریم... اون عوضیا بهم گفتن نزدیکن ولی از وقتی تو پاد زهرو بهشون دادی 37 دقیقه میگذره
شیومین:کای من دیگه نمیتونم اینجا بمونم خلبان میگه سوخت نداریــ... اوه... اومدن... کای اونا اومدن!!
کای:وای خدایا شکرت... باشه ممنونم هیونگ تو برگرد من با خود گروه تماس میگیرم
شیومین:دریافت شد... منو بی خبر نذار!
کای فوری با سرگروهشون تماس گرفت
-بفرمایین فرمانده کیم
YOU ARE READING
DESTINY / سرنوشت
FanfictionGenre: Romance, Smut, Action، Harsh Couple: Yizhan Writer: darkblue Cover: Artemism Reverting: Suzilv Status: Publishing Wattpad ID: @_darkbluefic_ فرمانده وانگ ییبو، فرمانده ای سختکوش، جدی و کارکشته است که از پانزده سالگی زادگاه خود (هاوایی) را ت...