حدودا دوساعتی بود که پشت در اتاق عمل منتظر بود که ناگهان وحشت زده ایستاد و به سمت در اتاق عمل رفت.با این کارش کای هم ایستاد و با ترس به اطرافش نگاه کرد
کای:چیشد؟؟چیشده آوردنش؟؟
دستای لرزونش رو به در کوبید و بی توجه به کای شروع به فریاد زدن کرد
جان:با..باز کنین درو..ییبو رو نباید بی هوش کنین...یاااااا...درو باز کنین اون به داروی بیهوشی حساسیت داره میمیره...توروخــ....
با باز شدن ناگهانی در و بیرون اومدن پرستار که از شدت عصبانیت قرمز شده بود یهویی ساکت شد
پرستار:چه خبرته آقا اینجا بیمارستانه!!
جان:ییب...ییبو...حساسیت داره..نباید داروی بیهوشی بهش بزنین!
پرستار:فکر نمیکنین یکم دیر گفتین؟؟
جان:یی...ییبو..یعنی..بیهوشش کردین؟؟
نمیخواست حتی تصور کنه چه بلایی سر ییبوش اومده.چرا زودتر نگفته بود؟؟
جان:الان یعنی...
پرستار:خودش قبل از این که بی هوش بشه به دکتر گفت... هرچند نمی گفت هم لازم نبود بیهوشش کنیم چون خودش خیلی زود بخاطر خون زیادی که از دست داده بود بیهوش شد!
نفس راحتی کشید و لبخند محوی روی لبای خشک شدش نشست
جان:خب..خب الان چطوره؟؟
پرستار:اگه مثل وحشیا داد و بیداد نمی کردین داشتم میومدم بگم که زخم پهلوش بخیه خورده و خیلی عمیق نبوده ولی دوتا از دنده هاش شکسته و بدنش کوفتس و احتمالا تا یکی دو هفته ای درد داره حتی ممکنه دردش خیلی شدید باشه و نتونه خوب نفس بکشه بخاطر دنده هاش...پای چپش هم ضرب دیده اما نشکسته چند روزی تو آتل باشه برای احتیاط...الانم عمل تموم شده و دارن به بخش منتقلش میکنن فقط نمیتونه خوب نفس بکشه پس حداقل سه روز باید بستری باشه..
قبل از این که بتونه جوابی به پرستار بده متوجه تختی شد که از اتاق عمل بیرون میارن.فوری به سمتش رفت و یکی از دستای ییبو رو گرفت و تا اتاقش همراهیش کرد
کای اما ماتم زده همونجا ایستاده بود
(ییبو به داروی بیهوشی حساسیت داره؟؟پس چرا من نمیدونستم؟؟)
غرق در افکارش بود که متوجه دستی شد که تکونش میداد.اروم به سمت صاحب دست برگشت و با چهره نگران کیونگسو مواجه شد.
سو:کای...با تواما چرا جواب نمیدی؟؟نکنه..نکنه ییبو..
کای:نمیدونم!
شیومین:یعنی چی نمیدونم مگه تو نگفتی ییبو رو دارن عمل میکنن؟؟اصلا جان کجاست؟
کای:فکر..کنم بردنش بخش!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
DESTINY / سرنوشت
ФанфикGenre: Romance, Smut, Action، Harsh Couple: Yizhan Writer: darkblue Cover: Artemism Reverting: Suzilv Status: Publishing Wattpad ID: @_darkbluefic_ فرمانده وانگ ییبو، فرمانده ای سختکوش، جدی و کارکشته است که از پانزده سالگی زادگاه خود (هاوایی) را ت...