جان:چیشد ییبو؟کی بود؟!؟؟!
ییبو:زودتر از چیزی که فکرشو میکردم شروع شد... نامجون رو دزدیدن! قاتل به عنوان خوشامدگویی تنها شاهدمونو برده... جانگ کوک خوب میدونه ما برای چی اینجاییم!
جان فورا به همراه ییبو آماده شد و از اتاق بیرون رفت و همینطور که به سمت در ورودی میرفتن فریاد زد
جان: سهــــــــــون... لوهــــــــــان... زود باشین بیاین... ما با ماشین مشکیه میریم ماشین قرمزه رو بردارین... سوویچش کنار دره
سهون درحالی که با بالا تنه برهنه و موهایی به شدت شلخته با چشمایی خمار از اتاق مشترکش با لوهان بیرون میومد داد زد
سهون:چته درخت دراز... چرا داد میزنی؟؟کجا بیایم؟؟
جان:درخت عمته اوه نفهم... بجنب شاهدمون غیب شده... ادرسش تو جی پی اس ماشین هست خودتونو برسونین و محض رضای خدا لباس بپوش احمق!
بعد از خروج از خونه ییبو پشت فرمون نشست و با فشار زیادی روی پدال گاز به سمت مقصد پرواز کرد
منزل کیم
بعد از رسیدن به خونه نامجون، ییبو بی دقت ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و به همراه جان به سمت در خونه نامجون رفتن. با رسیدن به در اولین چیزی که به چشم میخورد سالم بودن در ورودی بود که نشون میداد قاتل بدون مشکل و زور وارد خونه نامجون شده. بعد از رد شدن از چهارچوب تنها صدایی که به گوش میرسید صدای گریه و ناله ضعیف شیومین بود. جان فوری خودشو بهش رسوند و بغلش کرد واجازه داد تو بغلش راحت گریه کنه.
جان همونطور که دستشو رو کمر شیومین میکشید تا آرومش کنه به ییبو نگاه کرد که بی توجه به اونها به نقاط مختلف میرفت و چیزایی رو زیر لب با خودش میگفت. چشم غره ای بهش رفت و آروم جوری که هیونگ لرزون توی بغلش نشنوه زمزمه کرد.
جان:باز شد فرمانده وانگ بی احساس... چطور میتونه صدای هق هقای هیونگ رو بشنوه و انقدر بیخیال و راحت واسه خودش بچرخه؟؟ بی احساس... قلب نیست که یخه تو سینش... من از چی این مغروره بی احساس خوشم اومده نمیدونم!!
نگاه کلافش رو از فرمانده گرفت و به شیومین داد. از شدت گریه نفسش بالا نمیومد و لباس جان رو تو مشتاش گرفته بود. شیومین در حالی که به زور نفس میکشید کمی از جان فاصله گرفت و به ییبو نگاه کرد. با دیدن خونی که ییبو کنارش ایستاده بود و بهش نگاه میکرد ناله ای کرد و هق هقاش شدت گرفت. سد مقاومت ییبو بالاخره شکست و به سمت شیومین رفت و دستشو به زور از لباس جان جدا کرد و بین دستای خودش گرفت و با چشمایی که جان میتونست ناراحتی رو توش ببینه به شیومین نگاه کرد و با صدای آرومی صداش کرد
ییبو:هیونگ؟
شیومین خودشو از جان فاصله داد و به سمت ییبو خودشو رو زمین کشید. دستای ییبو رو محکم گرفت و تو چشماش نگاه کرد
ВЫ ЧИТАЕТЕ
DESTINY / سرنوشت
ФанфикGenre: Romance, Smut, Action، Harsh Couple: Yizhan Writer: darkblue Cover: Artemism Reverting: Suzilv Status: Publishing Wattpad ID: @_darkbluefic_ فرمانده وانگ ییبو، فرمانده ای سختکوش، جدی و کارکشته است که از پانزده سالگی زادگاه خود (هاوایی) را ت...