دکتر به ییبو نگاه کرد و بعد اتمام کار پرستار دستگاه های وصل شده به ییبو رو چک کرد. قبل از اینکه بتونه معاینه کنه دستگاه با صدای بلندی شروع به بوق زدن کرد. جان وحشت زده به حرکات دکتر نگاه کرد.
جان: چیشده؟؟؟
-: پرستار ایشونو از اتاق احیا ببر بیرون!
جان:لعنتی میگم چش شده یه چیزی بگو...
-: ایست تنفسی!
جان: چی؟؟؟ چی گفتی؟؟؟
پرستار در حالی که به زور جان رو به سمت بیرون هل میداد گفت:
-آقا بفرمایین بیرون بذارین دکتر بیمارتون رو نجات بده... لطفا بفرمایین!
چشمای پر اشکش رو به عشق بی جونش دوخته بود و صدای پرستار نمیشنید. فقط صدای بوق دستگاه تو گوشش بود و صدای دکتر تو سرش میپیچید
"ایست تنفسی"
به دست های دکتر نگاه کرد که چطور با بی رحمی تمام، لوله ای رو تو دهن ییبوش فرو کرد و دستوراتی رو به همکاراش داد. بوق نحس بی پایانی که تو مغزش میپیچید با دیدن دکتر که از اتاق بیرون میومد به سکوت آزار دهنده ای تبدیل شد و چشماشو به لبای دکتر دوخت.
جان: چطو... چطوره؟
+: باید بگم که خوش شانسه... چون ایست تنفسی که داشت زیر پنج دقیقه برطرف شد، مشکلی برای مغزش و اندام هاش پیش نیومده... گفتین حساسیت دارویی بوده؟
جان: بــــ... بله!
+: دارویی که خورده باعث ورم کردن لوله های تنفسی و در نهایت قطع تنفسش شده که با لوله گذاری تونستیم کمکش کنیم نفس بکشه... به موقع آوردینش اگر چند ثانیه دیرتر درمان میشد مرگ مغزی میشد...
جان: حالا...
نمیتونست درست حرف بزنه. فهمیدن اینکه نزدیک بود خودش ییبوش رو بکشه داشت دیوونش میکرد
+: نگران نباشین... الان بهتره و به کمک لوله میتونه نفس بکشه... امشب رو احتمالا بیهوش میمونه، تا داروها اثر کنه و بتونه خودش نفس بکشه اینجا میمونه... لطفا برای تشکیل پرونده اقدام کنین.
جان: باید... ببینم... ببینمش!
+: الان به بخش میبرنش بعدش میتونین ببینینش... و امشبم یه همراه داشته باشه نه بیشتر.
جان: ممنو... نم!
بعد از این که دکتر رفت با راهنمایی پرستار به اتاق خصوصی ییبو رفت و کنارش ایستاد. نگاهی به دستگاه ها و لوله ای که بین لباش بود کرد. میتونست حس کنه اون لوله گلوش رو زخم کرده.
دست های سرد و ظریفش رو گرفت. نگاهی به چشمای بستش کرد و هقی زد
جان: ییبوم... من... چه گهی بود خوردم... با دستای خودم... داشتم...
YOU ARE READING
DESTINY / سرنوشت
FanfictionGenre: Romance, Smut, Action، Harsh Couple: Yizhan Writer: darkblue Cover: Artemism Reverting: Suzilv Status: Publishing Wattpad ID: @_darkbluefic_ فرمانده وانگ ییبو، فرمانده ای سختکوش، جدی و کارکشته است که از پانزده سالگی زادگاه خود (هاوایی) را ت...