از روی میز کنار تخت دستمالی برداشت. دستش و شکم ییبو رو تمیز کرد و بعد کنارش دراز کشید و بدن بیحال وحشی عزیزش رو به اغوش کشید. ییبو با چشمای خسته و نیمه بازش بهش نگاه کرد و انگشتاش رو روی لب پایینی جان کشید
ییبو:پس... تو چی جان جان؟
جان بوسه ای به انگشتای ییبو زد و با لبخند بهش نگاه کرد
جان:بهت که گفتم... امشب شبه توعه عزیزدلم... من مشکلی ندارم... بخواب عشقم شبت بخیر!
ییبو رو محکم تر بغل کرد و بینیشو لای موهای ییبو فرو کرد و عطرش رو نفس کشید
ییبو نفس عمیقی کشید و خودشو روی جان انداخت و آروم لباشو بوسید
ییبو: نمیشه... میخوام... میخوام که... اوووف جان چرا منو تو این موقعیت قرار میدی!!! من اون عضو سخت شده درازتو دارم میبینم و محض اطلاعت منم پسرم و میدونم الان داری چه دردی میکشی... انقدر نمیخواد جنتلمن باشی یکمم به فکر خودت باش!
جان درحالی که انگشتاشو روی کمر برهنه ییبو میکشید به چشماش نگاه کرد
جان:مطمئنی؟؟نمیخوام اذیتت کنم... تو هم اینو میخوای؟؟ میدونم چقدر ممکنه برات سخت باشه و...
با لباش جان رو ساکت کرد و بعد از بوسه نرمی لبخند زد
ییبو: دراز مهربونم... هنوزم اون حس مزخرف داره مخمو میخوره ولی... میخوامت جان... هیچوقت انقدر مطمئن نبودم... دوست دارم عشقم و میخوام کاملا باهم یکی بشیم... انقدر مهربون نباش جان... زود باش جانی میخـــ...
قبل از این اینکه بتونه جملشو تموم کنه جان با گرفتن کمرش روی تخت انداختش و روش خیمه زد
جان: حالا که انقدر مطمئنی... آماده بهترین شب زندگیت باش وحشی من!!
+18+
لباشو روی خط فک ییبوش گذاشت و بوسه های ریزی زد و آروم آروم به سمت لاله گوشش رفت و لاله گوشش رو بین لباش گرفت و شروع به مکیدن کرد. ییبو از حس خوبی که داشت لبخندی زد و ناله ریزی از بین لباش خارج شد. دستاشو بالا آورد و انگشتای لاغرشو لای موهای جان فرو کرد و چشماشو بست. جان بالاخره از لاله گوشش دل کند و سراغ گردنش رفت. میدونست که نباید گردنشو مارک کنه پس فقط بوسید و لبهاشو تا روی ترقوه برجسته مرد زیرش کشید. بعد از این که مطمئن شد اونجا رو مارک کرده لبهاشو به سینه چپش رسوند و شروع به مکیدن کرد و به ناله های تحریک کننده ناشی از لذت ییبوش گوش داد. همزمان قوطی کرم رو از میز کنار تخت برداشت و انگشتاشو چرب کرد و همزمان با مکیدن سینه راستش یکی از انگشتاشو وارد ییبو کرد.
ییبو فقط ناله غلیظی کرد و به حرکت دادن انگشتاش لای موهای جان ادامه داد. جان چند بار انگشتش رو حرکت داد و وقتی مطمئن شد ییبو به انگشتش عادت کرده، دومین انگشتش هم وارد کرد که باعث شد ییبو از درد هیسی بکشه و کمرشو قوس بده. لبهای جان از سینش جدا شد و دست آزادش روی گونه ییبو نشست
ESTÁS LEYENDO
DESTINY / سرنوشت
FanficGenre: Romance, Smut, Action، Harsh Couple: Yizhan Writer: darkblue Cover: Artemism Reverting: Suzilv Status: Publishing Wattpad ID: @_darkbluefic_ فرمانده وانگ ییبو، فرمانده ای سختکوش، جدی و کارکشته است که از پانزده سالگی زادگاه خود (هاوایی) را ت...