Part 7

98 17 0
                                    

Erienne:
داخل شیشه‌ی یک مغازه موهاش رو مرتب کرد تا مبادا اثری از دعوای چند ساعت پیش توی صورتش باشه. امروز بی‌دقتی کرد و باعث شد تا کمی آسیب ببینه و حتی به اندازه‌ی کافی ارزشش رو نداشت. متوجه شده بود که خانواده‌ی دویونگ برای حیف و میل کردن تمام پول‌ تو جیبی‌هاش، به شدت تنبیهش کرده بودن و اون روی مهربون و مزخرفش جلوی گرفتن تمام پول‌هاش رو گرفت. مهم نبود چقدر نقش یک پسر بد و قلدر رو بازی کنه، درنهایت وقتی که یک قطره اشک قربانی‌هاش رو می‌دید، سست می‌شد و پا پس می‌کشید. صدای فریاد پدرش که اون رو بزدل صدا می‌زد، توی گوش‌هاش زنگ خورد و پسرک بیچاره رو به دلهره انداخت.
سعی کرد سایه‌ی آدم بد داستان رو بیرون بیاره تا ضعفش بیشتر از این خودنمایی نکنه. پاچه‌ی شلوارش رو توی دستش گرفت و با اخم به تصویر کامل خودش خیره شد. اون پسر دیگه به دردش نمی‌خورد و مجبور بود تا فرد جدیدی رو پیدا کنه. اگه این اتفاق نمی‌افتاد، پارک جیسونگ توی بد دردسری میفتاد.
- من به پولای اون مو قشنگ نیاز دارم.
زیر لب زمزمه کرد و تیکه‌ی پریشون شده‌ی‌ موهاش رو کنار زد. نگاهش به انعکاس ساعت داخل شیشه افتاد و با دیدن عقربه‌ای که حالا روی شیش بود، بلافاصله بند کوله‌اش رو محکم توی دستش فشرد و به سمت خونه پا تند کرد. اگه دیر می‌کرد، قطعا از سمت مادرش توبیخ می‌شد و احتمال این که به گوش پدرش برسه هم خیلی زیاد بود. جیسونگ دلش نمی‌خواست حالا که تونسته بود با بچه‌های به درد نخور مدرسه‌ی پسرونه‌ی گاگوم یک قرار برای دعوا بذاره، تنبیه بشه. وقت زورآزمایی بود و پسرک سرکش از هیچ راهی برای نشون دادن قدرتش دریغ نمی‌کرد. جسم و روانش به کمی قانون‌شکنی و سرکشی نیاز داشت اما ترس از پدرش، باعث می‌شد دست به عصا پیش بره. درسته تا زمانی که جیهیو و مشکلاتش بود، جایی برای جیسونگ نمی‌موند اما دلیل کافی برای این که پارک تمین بزرگ از تنها پسرش بگذره و اون رو آزاد بذاره، نبود. محدودیت‌های سخت‌گیرانه‌ برای جیسونگ از زمانی که به یاد داشت، بود و مثل طنابی محکم راه نفس کشیدنش رو می‌بست اما‌ نکته‌ی آزاردهنده این‌جا بود که هیچ کدوم از اون‌ها برای جیهیو وجود نداشت. جیهیو مدرسه نمی‌رفت، مدام مورد توجه مادرشون بود، هرچیزی که می‌خواست براش فراهم می‌شد و حتی اگه طبق معمول دردسری درست می‌کرد، درنهایت کسی که سرزنش می‌شد، جیسونگ بود که مراقب خواهر بزرگ‌ترش نبود.
عرض خیابون رو طی کرد و از در آهنی و مشکی رنگشون رد شد. حیاط خونه به اندازه‌ی یک باغ بزرگ، درخت‌های بی‌حاصل داشت و جلوه‌ی ترسناک‌تری به عمارت پدری می‌داد. جیسونگ همیشه از این حیاط بزرگ می‌ترسید و هیچ وقت فکر قدم زدن بین اون درخت‌های بلند از ذهنش خطور نمی‌کرد.
جلوی در ساختمون ایستاد، مدتی صبر کرد تا نفسی که به سختی بیرون می‌اومد، آروم‌تر بشه.‌ با وسواس لباس و موهاش رو مرتب کرد و بعد از نفس عمیقی، زنگ در رو فشرد. مدتی بعد خانم بئوم، درحالی که دستش رو با یک حوله‌ی تمیز خشک می‌کرد، در رو باز کرد و با لبخند بزرگی به استقبالش اومد.
جیسونگ تعظیم کوتاهی کرد و با انرژی‌ای که از دیدن خانم بئوم گرفته بود، گفت:
- سلام خانم، من خیلی گشنه‌ام چیزی برای خوردن هست؟
خانم بئوم با خنده موهای جیسونگ رو مرتب کرد و کنار رفت. زن به خوبی از شیطنت‌های گاه و بیگاه پسری که در آغوش خودش بزرگ شده، آگاه بود. البته اون بخش قلدری کردن و گرفتن پول از بقیه، قسمت ممنوعه بود اما گاهی با ذوق از دعواها و پیروزی‌هاش تعریف می‌کرد و به نصیحت‌های شیرین خانم بئوم گوش می‌داد.
- البته که هست. کیک شکلاتی هم آماده کردم...
- آخ جون، تو بهترینی خانم!
- جیسونگ.
صدای بلند و محکم مادرش، ضربان قلبش رو بالاتر برد. ترس غیرمنطقی و عجیبی که نسبت به والدینش داشت باعث می‌شد ناخودآگاه از یک توله گرگ شیطون به جوجه پرنده‌ی بارون خورده‌ای تبدیل بشه.
موهای کوتاه و موج‌دار مادرش به حدی مرتب اطرافش قرار داشت که سخت می‌شد باور کرد اون‌ها موی واقعی هستن و پیراهن تابستونی ساتنی که روی بدنش نشسته بود، اون زن زیبا رو جدی‌تر نشون می‌داد. جیسونگ با صدا آب دهنش رو قورت داد و پاچه‌ی شلوار پارچه‌ایش رو توی دست فشرد.
- بله مامان؟!
مادرش با دقت لباس چروک شده‌ی پسرش رو از نظر گذروند و نفسش رو پر صدا بیرون داد. پسرش هیچ وقت قرار نبود انظباط و تمیزی رو یاد بگیره. خدا بزرگ‌ترین مجازاتش رو با دادن جیهیو و جیسونگ در حق اون زن انجام داد.
- آقای لی باهام تماس گرفت. زودتر از مدرسه اومدی اما کمی دیرتر از همیشه به خونه برگشتی!
لب گزید و توی دلش به خودش فحش داد. آقای لی، مدیر مدرسه، همیشه بی‌قانونی‌هاش رو به گوش مادرش می‌رسوند برای همین بود که جیسونگ توی مدرسه نقاب دانش‌آموز بی‌دردسرش رو حفظ می‌کرد اما باز هم اتفاقاتی مثل امروز بود که از دستش در می‌رفت و درنهایت گیر نگاه تیزبینانه‌ی مادرش می‌شد.

My Boyfie Is A Killer Where stories live. Discover now