Part 11

50 12 2
                                    


چان سینی چوبی حاوی موچی‌های لوبیای قرمز رو که خودش درست کرده بود، روی میز گذاشت و با غیض به سمت فرشته‌ی عذابش که مدام دور و برش می‌پلیکید تا بالاخره با استفاده از قدرت مخصوصش چان رو وادار به انجام کاری که می‌خواست بکنه؛ قدرتی که نیرویی عجیبی بهش می‌داد تا عین خوره به جون مغز شخص موردنظرش بیفته تا بالاخره به قدری کلافه‌اش کنه که چاره‌ای جز قبول‌کردن حرفش نداشته باشه.

مرد آهی کشید و سعی کرد به نگاه‌های سنگین و شیطانی مینهویی که مدام اون رو زیر نظر گرفته بود، توجهی نکنه اما بالاخره کاسه‌ی صبرش لبریز شد؛ با حرصی که می‌شد توی تک‌تک اجزای صورتش به وضوح دید، گفت:
- چرا خودت زنگ نمی‌زنی؟
مرد کوچیک‌تر با دست‌هایی که داخل جیب شلوارش فرو کرده بود، بهش نزدیک‌تر شد. همون‌طور که به غذاها و خوراکی‌های خوش‌رنگ روی میز ناخنک می‌زد، جواب داد:

- نقشه‌ای که با زیرکی تمام چیدم تا جیسونگ روحش از این ماجرا خبردار نشه، این‌طوری کامل می‌شه. می‌خوام هنوز هم فکر کنه ازش قهرم. پس دوست عزیزش بهش زنگ می‌زنه تا با بهونه‌ای اون رو بکشونه خونه‌اش.
چان نمی‌تونست روی حرف‌های مینهو تمرکز کنه چون بخش اعظمی از حواسش پیش دست‌های آلوده و فضولی بود که سمت کنجدهای روی پیراشکی گوشت می‌رفتن، بود. دستمالی که روی دوشش انداخته بود تا میز رو با وسواس بالایی تمیز کنه، با شدت توی صورت مینهو پرت کرد و بعد از توی هم کشیدن اخم‌هایی که امروز به سختی کنار می‌رفتن، پیراشکی آلوده‌شده رو برداشت؛ راهش رو به سمت آشپزخونه کج کرد و بدون این که زحمت بخشیدن نگاهش به مرد دیگه رو به خودش بده، گفت:

- نقشه‌ات بخوره توی سرت! تا من از شر این تیکه میکروبی‌شده خلاص می‌شم، برو یه جا تمرگ و نزدیک میز هم نشو.
مینهو به سرعت پشت سرش به راه افتاد تا جلوی اون احمق کله سبزی رو بگیره.
- هی، داری با اون پیراشکی چی‌کار می‌کنی؟
چان از حرکت ایستاد و با تندی به سمتش برگشت تا جوابش رو بده.
- مشخص نیست؟ می‌ندازمش دور!

دکتر لی هربار بیشتر توسط اون مورد نایاب که دلیل خلقتش رو نمی‌دونست، شگفت‌زده‌تر می‌شد اما این دیگه واقعاً احمقانه بود؛ مینهو کسی نبود که اصراف بکنه ولی چان احمق مدام جلوی چشم‌هاش همه‌چیز رو هدر می‌داد؛ چه ذخیره‌ی آبی کره‌ی زمین و چه موادغذایی. برای جلوگیری از این اقدام، با چند قدم بلند خودش رو به چان رسوند و تیکه پیراشکی بی‌نوایی رو که توی دست‌ ظالم چان اسیر شده بود، ازش قاپید. برای این که چان فرصت دورانداختن غذای ارزشمند رو نداشته باشه، همه‌ی پیراشکی رو یکباره توی دهنش جا داد و به مرد مقابلش تشر زد.
- احمقی چیزی هستی، چان؟
- داری چه غلطی می‌کنی؟ اون کثیف بود. البته حالا که فکر می‌کنم، خودت با دست‌های کثیفت، کثیفش کردی و این که یه کثیفی یه چیز کثیف دیگه رو بخوره، اشکالی نداره. به هر حال می‌خواستم بندازمش سطل آشغال.
- اون‌وقت جیسونگ با چه عقلی شما دوتا رو باهم تنها می‌ذاره؟

My Boyfie Is A Killer Where stories live. Discover now