هنوز هم از مخفیگاه امنش خارج نشده بود چون صدای مادرش، عصبیتر از قبل به گوش میرسید.
- هیچ میدونی زبان لاتین چقدر مهمه؟ چطور تونستی برگهای که فقط ۴۷ نمره داخلش نوشته شده بود رو به معلمت تحویل بدی؟
صدای قدمهای تند مادرش باعث شد زانوهاش رو بیشتر توی خودش جمع کنه و زیر میزتحریر چوبیش، فرو بره.
- لی مینهو... همین الان بیا بیرون و جواب بده.
پاهای لخت و تپل زن از زیر میز به چشم میخورد اما پسرک هنوز هم جرأت روبهرو شدن با چهرهی خشمگینش رو نداشت. در اون لحظه به یاد صاحب تام افتاد که در تمام طول کارتون تنها یک جفت پا ازش به نمایش گذاشته شده بود، بدش نمیاومد اگه مادرش هم فقط همین پاها بود و هیچ صورت عصبانیای نداشت. از فکر احمقانهاش به خنده افتاد اما کشیده شدن صندلی روی زمین و لو رفتن بهترین مخفیگاه دنیا، اون رو به سرعت از کارش پشیمون کرد.
- همین الان بیا بیرون وگرنه تمام این دیسکها رو با خودم میبرم.
تهدید برای بردن ویدیو دیسکهای انیمه؟ مادرش میدونست از چه دری وارد بشه که حرفش رو به کرسی بشونه. موش فراری، به سرعت از زیر میز بیرون اومد و با سری پایین و چهرهی نادمی که به خودش گرفت، نزدیک زن ایستاد.
- برای این برنامه کودکها همیشه آمادهای اما وقتی حرف درست باشه گموگور میشی؟ این چه وضع نمرههاته؟ برادرت این همه سال حتی یک نمرهی زیر نود نداشت، بعد تو با نمرهی زیر پنجاه اومدی اینجا قایم شدی؟
لبهاش رو به هم فشرد تا قبل از تموم شد سرزنشهاش حرفی نزنه و روی آتیش خشمش هیزم نشه. زن چندبار برگه رو به پسرش کوبید و با همون لحن شاکی و سرزنشگر، گفت:
- تو به کی رفتی که انقدر احمقی؟ حتی اگه فقط اسمت رو مینوشتی هم از این بیشتر نمره میآوردی!
- من به هیچکس نرفتم چون خودم بهترینم...
مادرش برای جواب پس دادن بچه جریتر شد و نیشگون نسبتا محکمی از بازوی سفید گرفت که بلافاصله قرمزی دو انگشت رو روی پوست صافش بهجا گذاشت.
- به جای زبون درازی، درست رو میخوندی.
مینهو با تخسی از زیر دست مادرش در رفت و با صدای بلند و حقبهجانبی، جواب مادر همیشه شاکیش رو داد:
- لاتین سخته. اصلا من چرا باید این زبون مختلف رو یاد بگیرم وقتی تو دنیا هیچکس بلد نیستش؟
- بیا اینجا، باید از روی این برگه ده بار رونویس... لی مینهو، همین الان برگرد وگرنه تنبیه سختی برات...
به سرعت از پلهها پایین رفت و باقی حرفهای مادرش رو نشنید. البته نشنیده هم میتونست جملهی نیمهکاره رو کامل کنه. مادرش عادت داشت همیشه اون رو تهدید به تنبیه کنه اما روش تبدیل تهدیدات به فرصت رو به خوبی بلد بود و اون تنبیهات مثلا آموزنده هم بیشتر براش حکم استراحت اضافه داشت.
- سرجات بمون پسر تخس بیادب.
- اوه هیولا رسید!
زیر لب اما با خنده گفت و سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد تا از خونه بیرون بره اما حضور یهویی برادرش همه چیز رو به هم ریخت.
- جیوونگ اون بچه رو نگه دار...
مادرش با نفسی بریده و خسته از تلاش برای گرفتن پسر کوچیکترش، بالای پلهها ایستاده بود و زیرلب به بزرگی خونه فحش میداد. اگه میدونست هرروز مجبوره برای گرفتن اون پسر که انگار توی پاهاش موتور توربو تعبیه شده بود، دوی ماراتون راه بندازه، ترجیح میداد توی یک آپارتمان کوچیک زندگی میکردن تا انقدر اذیت نشه.
جیوونگ نگاهی به صورت سرخ مادر و راضی برادر کوچیکش کرد و با یک تلاش، جلوی راهش رو گرفت. دستش رو دور بازوی لاغرش حلقه کرد و با صدای آرومی رو بهش گفت:
- باز چیکار کردی؟
مینهو حتی از این که گیر افتاده بود، شاکی یا عصبی نبود. باخونسردی منتظر پایین اومد مادرش بود؛ در همون حال شونههاش رو بالا انداخت و لبهاش رو به سمت پایین حائل کرد.
- نمیدونم، از صبح همینجوری بود.
مثل روز براش روشن بود که برادر دردسرسازش باز هم کاری کرده که مادرشون رو به این نقطه رسونده، البته با دیدن برگهی مچاله شدهی توی دست زن، تونست تا حدی وضعیت رو حدس بزنه.
- از دست من فرار میکنی؟
- فرار نکردم مامان، ورزش صبحگاهی بود.
خونسردی و آرامش مینهو، باعث میشد سولی در تنبیهش سختگیرانهتر عمل کنه. شیطون کوچولوی زبوننفهمش اون رو به نهایت خودش میرسوند، چیزی که هیچ وقت با پسر بزرگش، جیوونگ، تجربه نکرد.
- تا یک ماه پول توجیبیت نصف میشه...
- چی؟ اما همین الان هم برای تنبیه قبلی نصف شد.
زن اخمهاش رو بیشتر توی هم گره زد و با تاکید ادامه داد:
- تو با توپ توی صورت همکلاسیت کوبیدی.
مینهو از برادرش که دستش رو چند ثانیهی قبل رها کرد، دور شد و برای دفاع از اندک پول توجیبی که برای خرید مانگا بهش نیاز داشت، از خودش دفاع کنه.
YOU ARE READING
My Boyfie Is A Killer
Fanfictionاسم من هان جیسونگه، مأمور ویژهی بخش میدانی پلیس مخفی کره که هیچ مأموریت نیمهکارهای داخل پروندهام ندارم. بقیه من رو یک پسر وسواسی، بداخلاق و جدی میدونن اما از نظر خودم من فقط پایبند به قوانینم چون قوانین آدم رو زنده نگه میدارن. همهچیز برای من...