میتونست حدس بزنه چان برای چی اون رو به اتاقی معمولا توش طراحی میکرد، کشوند و طبق انتظارش وقتی هر دو بیرون اومدن، مینهو خوشحالتر بهنظر میرسید. با آرامش خاطر نفسش رو پر صدا بیرون فرستاد و اینبار نگاهش روی جیهیو که همچنان با مینسو مشغول بازی کردن بود، نشست. اگه روزی متوجه میشد چرا تمام اطرافیانش از نعمتی به نام عقل محرومن، شاید زندگی براش راحتتر میگذشت.
- تو اینجا چیکار میکنی؟
دختر بدون بلند کردن سرش، درحالی که مشغول پاک کردن صورت کوچولوی فرفری روی پاهاش بود جواب داد:
- به تو ربطی نداره. مگه من میپرسم تو چرا اومدی اینجا؟
بیحوصله چشمهاش رو توی حدقه چرخوند. زمان مناسبی برای بحث با خواهر عجیبوغریبش نبود پس ترجیح داد همین یکبار رو کوتاه بیاد. از روی مبلی که هنوز حتی گرم هم نشده بود، بلند شد و با کمی استیصال به سمت مینهو حرکت کرد. میتونست بیقراریش رو حس کنه و همین موضوع کلافهترش میکرد.
- تو خوبی؟
پسر سرش رو بالا آورد و مستقیم به چشمهای نگران جیسونگ خیره شد. شاید اگه زمان دیگهای بود، با لبخند بزرگ و هیجان بیانتهایی جواب اون نگرانی زیبا رو میداد اما اینبار تنها تونست با همون لبخند مصنوعی سرش رو به نشونهی تایید تکون بده.
- پارک جیسونگ، بهتره بریم جای دیگهای به صحبتامون برسیم.صدای پرتحکم زن، باعث شد بلافاصله صاف بایسته. سرش رو به نشونهی تایید تکون داد و با صدایی که فقط به گوش مینهو برسه، گفت:
- امشب با هم حرف میزنیم. منتظرم باش!
زمان زیادی رو خونهی چان نتونست بگذرونه و بلافاصله به دستور مادام، به همراه افرادی که همراهش بودن، بعلاوهی چانگبین که مطمئن نبود چرا همراهشونه، به سمت ماشینهایی که از لحظهی ورود به ساختمون نظرش رو جلب کردن، راه افتادن. قبل از سوار شدن، به سمت ماشین خودش رفت تا کیف حاوی مدارک مورد نیاز رو که از آخرین دفعهای که از سازمان برگشت هنوز داخل داشبورد بودن، برداره و بعد از کمی انتظار سوار بنز جی کلاسی که جلوی پاهاش ترمز کرد، شد. تمام مدت از شیشهی دودی ماشین به خیابون خیره بود و هیچ حرفی بینشون ردوبدل نشد؛ حتی زمانی که جلوی یک رستوران ژاپنی متوقف شد هم بیاهمیت به اطراف از ماشین پایین اومد و پشت سر پیرزن وارد شد. گویا از قبل ورودشون هماهنگ شده بود که به محض دیدنشون، زن نسبتا مسنی با کیمونوی کرمی که با شکوفههای ریز آلو طراحی پوشیده شده بودن، به پیشوازشون اومد و اونها رو به سمت یکی از اتاقهای ویژه راهنمایی کرد.مادام هوشینو و جیسونگ با جدیت و آرامش عجیبی پشت میز بودن و چانگبین با کمی فاصله ازشون کنار پنجره نشست. همون زن به همراه سینی چای، چند مدل دسر و شیرینی وارد شد و بعد از تعظیم نود درجه اونها رو روی میز چید. صدای برخورد ظروف چینی به میز، تنها چیزی بود که سکوت خفقانآور اتاق رو در هم میشکست و تا زمان بیرون رفتنش، همچنان ادامه داشت. به محض بسته شدن در، جیسونگ کف دستش رو روی کیف گذاشت و اون رو به خودش نزدیکتر کرد.
- قبلا هم سعی کردم باهاتون تماس بگیرم اما از صحبت کردن امتناع کردین. چه اتفاقی افتاد که خودتون تصمیم گرفتین پیش قدم بشین؟
نگاهش مستقیم خیرهی ماده شیر پیری بود که با زیرکی تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت.
KAMU SEDANG MEMBACA
My Boyfie Is A Killer
Fiksi Penggemarاسم من هان جیسونگه، مأمور ویژهی بخش میدانی پلیس مخفی کره که هیچ مأموریت نیمهکارهای داخل پروندهام ندارم. بقیه من رو یک پسر وسواسی، بداخلاق و جدی میدونن اما از نظر خودم من فقط پایبند به قوانینم چون قوانین آدم رو زنده نگه میدارن. همهچیز برای من...